مادر مُــرد! از بس که جان ندارد!!!

رنج نامه ای برای جنبش اصلاح طلبی ايران

حديث جامعه مطبوعات ايران حکايت آن موسسه ای است که با مزايائی بالا اقدام به آگهی استخدام کادر کرد و متقاضيان بسيار بعد از رجوع به واحد گزينش عموماً در مصاحبه حضوری رد می شدند و رندی ضمن مراجعه به مردودين از ايشان پرسيد در مصاحبه حضوری چه می پرسند و پاسخ شنيد تنها يک نفر  در اتاق استخدام نشسته و از هر متقاضی می پرسد: 2×2 چند می شود و وقتی می گوئيم 4 حکم مردودی را بر پرونده مان می زند! و وقتی نوبت به رند داستان رسيد در پاسخ به سوال 2×2 مسئول واحد گزينش گفت: هر چه شما بفرمائيد! و حکم استخدام بر پرونده اش ثبت شد!!!

علی الظاهر برای بخشی از ضابطين متنفذ قوه قضائيه ايران هم يک نشريه خوب يک نشريه تابع است!

 

شنبه چهاردهم ارديبهشت ماه ساعت 9:30 بامداد به وقت غرب آمريکا بود که از توقيف دو روزنامه بنيان و ايران در اخبارشامگاهی راديو بی بی سی مطلع شدم.

از تابستان سال 78 که ايران را بمنظور تحصيل با استفاده از يک بورس تحصيلی دانشگاه هاروارد به مقصد ايالات متحده آمريکا ترک کردم و بعد از اقامت ناخواسته! سه ساله ام در اين کشور، بارها و بتناوب دريافت کننده خبر توقيف نشريات متعددی در ايران بوده ام که در اکثر آنها دوستان و همکاران قديمی ام مشغول به کار بوده اند.

شهريور سال 78 قبل از عزيمت به آمريکا طی تماس تلفنی که بمنظور خداحافظی با محمود شمس داشتم، شمس در اوج اعتماد به نفس از روند اجتناب ناپذير جنبش اصلاح طلبی ايران و علی رغم آنکه دو روزنامه جامعه و توس را از دست داده بود اما از پشت کرسی روزنامه سومش (نشاط) متقاضی همکاری من از آمريکا با نشاط بود و تاکيد بر ارسال مقاله و مصاحبه از آمريکا برای روزنامه اش داشت.

هر چند هنوز چند روزی از اقامتم در آمريکا نگذشته بود که خبر توقيف نشاط را هم دريافت کردم! اما علی رغم آنکه شمس موفق شد مجدداً روزنامه ای ديگر (عصر آزادگان) را راه اندازی کند،  هرگز مقاله ای جز يک جوابيه به مقاله ای از مسعود بهنود (1) را برای شمس ارسال نکردم! و ديگر روزنامه های دوم خردادی را بر نشريات تحت مديريت شمس ترجيح دادم!

علت اين امر هم بواسطه اختلاف نظرهائی بود که به شيوه مديريتی شمس در نشريات تحت امرش داشتم که چند بار هم حضوری در ايران درباره آن با وی صحبت کرده بودم.

اما اختلاف نظرهای مزبور هيچگاه باعث نشد تا  از خبر توقيف نشريات تحت مديريت وی متاثر نگردم! خصوصاً وقتی که اين اخبار را در غربت دريافت کنی و هيچ کاری نيز از دست انسان برنيآيد!

توقيف بنيان و ايران نيز زخمی ديگر بر زخمهای قبلی بود هر چند ايران علی الظاهر توانسته فعلاً  از اين مهلکه جان سالم به در برد.

يک هفته قبل از آغاز به کار روزنامه بنيان بود که عيسی (سحرخيز) مدير کل سابق مطبوعات داخلی مردی که اصحاب مطبوعات در زمان تصدی مسئوليتش در ارشاد مفتون محبت و بی آلايشی او بودند، طی ايميلی که برايم ارسال کرد ضمن دادن خبر راه اندازی بنيان متقاضی ارسال مطلب و مصاحبه از آمريکا برای اين روزنامه جديد التاسيس شده بود.

هر چند چاپ اولين و آخرين مقاله ارسالی اينجانب به بنيان (2) مصادف با توقيف آن نيز شد! و بار ديگر در غربت سوگواره ای يک نفره را  برای دوستانی که محفل گرمشان در تحريريه از هم پاشيده شده بود برگزار کردم!

شمس وقتی کيان را به مقصد جامعه ترک می کرد گفت لباس احرام پوشيده ام و خوشبينانه به آينده می نگريست. همين خوشبينی وی بود که وقتی در آستانه انتخابات مجلس ششم وی را دادگاهی کردند طی تماس تلفنی که از بوستون با وی داشتم و از وضعيت پرونده اش و احتمال زندانی شدنش پرسيدم ،  شمس با همان خوشبينی پاسخم داد که همه دغدغه محافظه کارها از شرکتم در انتخابات مجلس بوده و حال که کانديدای اين انتخابات نشدم تصور نمی کنم مشکل خاصی در دادگاه داشته باشم! ... و انتخابات برگزار شد و شمس هم به زندان رفت!!!

بعد از آزاديش از زندان طی تماس تلفنی مجددی که با وی در خلال سفر اسفند ماه گذشته اش به کانادا داشتم همين مکالمه را به وی يادآورشدم و شمس در پاسخ گفت:

«من تصور نمی کردم آقايان در جناح مخالف تا اين اندازه فاقد درک استراتژيک از اوضاع کشور باشند.همه حرف من به آقايان در دادگاه آن بود که با تعطيلی نشريات ما  مرجعيت خبر رسانی را از داخل به خارج از کشور منتقل می کنيد. ما هر چه که باشيم در تحليل نهائی بچه های اين نظاميم و در هر حال مصلحت های ملی را در سنت خبر رسانی خود لحاظ می کنيم اما وقتی رسانه های ما را تحمل نکنيد با انتقال مرجعيت خبر رسانی به خارج از کشور ديگر آن حداقل ملاحظات و مصلحتهای ملی را نيز نمی توانيد از رسانه های آنسوی آب توقع داشته باشيد»

و اين واقعيتی بود که در جريان مسابقات مقدماتی جام جهانی فوتبال در ايران و ميدان داری رسانه های لومپنی لوس آنجلس نشينان در آشوب افکنی در تحولات آنموقع در ايران به وضوح و عريانی خود را نشان داد.

اما متاسفانه محافظه کاران نه تنها از اين واقعيت تلخ متنبه نشدند بلکه اين بار حريم توقيف مطبوعات را تا پشت ديوار دولت نيز کشانده و در کنار روزنامه بنيان، ايران را نيز مصون از تعرض نگذاشتند!

هفته نامه آلمانی تاتــس چهار ماه قبل از توقيف يک روزه روزنامه ايران طی گزارشی از وضعيت مطبوعات ايران به نقل از کسری نوری سردبير روزنامه ايران آورده بود:

 

«کسری نوری حالا يعنی در واقع از 6 ماه پيش دفتری جداگانه و مخصوص به خود دارد. مسير حرفه ای نوری به عنوان روزنامه نگار بازتاب دهنده فراز و نشيب های بسياری است. در طول دو سال گذشته وی 7 بار مجبور به تغيير محل کار خود شده. هر بار او و همکارانش در هيئت تحريريه جديد جا بيفتند با اين حکم دادگاه مواجه شده اند که نشريه شان توقيف است. تلاش برای تحريک به اغتشاش و ناآرامی ، نقض موازين شرعی، و ... از جمله اتهامات ذکر شده در احکام ياد شده بوده اند. نوری می گويد که هيچگاه برگه حاوی حکم را به دقت نخوانده چرا که آنها هميشه بهانه هائی بوده اند برای ايجاد مزاحمت در فعاليت ما.

 نوری بعد از بسته شدن هر روزنامه ای که در آن فعاليت داشته فوراً کار جديدی پيدا کرده است. او با 32 سال سن و لبخندی مليح و صدائی آرام حالا سردبيری روزنامه ايران را به عهده دارد که به لحاظ تيراژ دومين روزنامه کشور است و نزديکی هائی با محافل و واضع دولت دارد. وقتی که نوری وارد محل کار خود می شود خبرنگاران و گرافيست ها به احترام برمی خيزند، کمی به جلو خم می شوند و به وی سلام می دهند. نوری دفتر خود را به صورت موقت نظم و سامان داده است، چرا که شايد دوباره مامور حامل حکم دادگاه در بزند» !

 

کسری از زمانی که در سلام می نوشت گزندگی و صراحت لهجه وقلم خود را به اثبات رسانده بود در شنود سردبيری مشارکت هم نشان داد که دستی تند و گزنده نيز در طنز سياسی دارد.

آخرين بار حدود 5 ماه پيش با کسری تلفنی صحبت می کردم و او تازه سردبيری ايران را عهده دارشده بود.

از کسری علت حذف محمد آقازاده از ايران را پرسيدم! محمد تقريباً حکم شناسنامه ايران را داشت خصوصاً با نثر بعضاً رمانتيک و شاعرانه اش در گزارشاتی که در ايران چاپ می کرد شيوه منحصر بفردی را در گزارش نويسی مطبوعات ايران ابداع کرده بود.

طی سفری خارجی که با آقازاده و جمعی ديگر از بچه های مطبوعات ايران داشتم در گفتگوئی دوستانه با يکديگر آقازاده به نکته جالبی اشاره می کرد.

وی با اشاره به نرخ واقعی دستمزد روزنامه نگاری در سطح جهان و با توجه به نرخ تورم اقتصادی ايران و سطح نازل دريافتی های اصحاب مطبوعات در ايران، معتقد بود روزنامه نگاران در ايران با ناديده انگاشتن حق دستمزد واقعی خود به جای آنکه از دولت سوبسيد بگيرند در حال دادن سوبسيد به دولتند!

طنز تلخی که واقعيت دارد! سال گذشته که وی اقدام به مصاحبه با سعيد افسر همکار خود در روزنامه ايران کرده بود وقتی از افسر می پرسيد اگر روزی در مطبوعات نباشی فکر می کنی چه اتفاقی برای جامعه مطبوعات می افتد؟ افسر متواضعانه گفت: هيچی!

اکنون آقازاده می بيند چطور افسر بدنبال چاپ مقاله ای منتشره در روزنامه ايران به اتهام توهين به  نهضت عاشورا در جايگاه متهمين مقابل قاضی مرتضوی ايستاده و مجبور به توبه و ابراز ندامت از چيزی می شود که هرگز به آن اعتقادی نداشته! و شايد اين حذف و خداحافظی ناخواسته افسر با جامعه مطبوعات باشد! چيزی که قطعاً هرگز در مخيله آقازاده و افسر در مصاحبه سال گذشته شان هم نمی گنجيد.

همه کسانی که افسر را می شناسند بر طبع نجيبانه و بی تکلف و بی ادعا و متواضع اش نمی توانندصحه نگذارند و حال متاسفانه افسر بايد ابراز ندامت از کاری را بکند که هرگز انجام نداده!

به قول [...] يکی از دوستان اصلاح طلب جامعه مطبوعات ايران:

زمان شاه ما را می گرفتند و کتک می زدند تا بگوئيم «جاويد شاه» و حال ما را می گيرند و تحت فشار قرار می دهند تا اقرار کنيم ضد ولايت فقيه هستيم!!!

هر چند طرح وفاق ملی اميد به تجديد نظر محتوائی در سلوک سياسی محافظه کارها در ايران را تقويت کرده بود اما ظاهراً محافظه کاران اصرار وافری دارند تا اثبات نمايند درب بر همان پاشنه سابق می چرخد!

يک هفته قبل از بازگشت دکتر ابراهيم يزدی به ايران طی گفتگوی تلفنی که با ايشان داشتم با توجه به هم دردی مشترک مجموعه رجال سياسی ايران در فوت مرحوم يدالله سحابی مجموعاً جو ايران را تلطيف شده می ديد و صرف نظر از انگيزه وفاق ملی مطرح شده از سوی جناح راست که تحت تاثير فشار خارجی يا الزامات داخلی باشد، معتقد بود که در سياست خصوصاً برای آنها که ادعای جامعه مدنی را دارند، نبايد به دنبال نيت سنجی بود. مهم التزام به وفاق ملی است.

بهار سال 78 طی نشستی که به اتفاق دکتر عبدالکريم سروش ، اعظم طالقانی ، محمود شمس ، مهندس عزت الله سحابی و چند تن ديگر از چهره های اصلاح طلب در هتل هيلتونِ نيکوزيای قبرس داشتيم مشابه اين بحث ميان دکتر سروش و صبيه محترمه آيت الله طالقانی در خصوص بهبود نسبی وضعيت زنان در ايران مطرح شده بود.

اعظم طالقانی اصرار داشت که مجموعه فعاليتهای صورت گرفته در جامعه زنان ايران بمنظور احصاء حقوق اجتماعی شان در کنار فشارهای بين المللی، منجر به عقب نشينی جناح راست در برسميت شناختن برخی از حقوق اجتماعی و سياسی زنان در ايران شده اما دکتر سروش ارزشی برای اين عقب نشينی قائل نبود و تاکيد می کرد التزامی که تحت تاثير فشار بين المللی و يا داخلی ايجاد شود در حالی که بنيانهای معرفتی اين جناح در خصوص نقش و شخصيت و حقوق زنان بکر و دست نخورده باقی مانده فاقد اصالت و برگشت پذير است!

با اين تفصيل نمی دانم می شود احتجاج دکتر يزدی در عدم لزوم نيت يابی محافظه کارها  در استقبال از وفاق ملی را آغوش گشائی کرد يا اينکه بايد به دنبال تفهيم باطنی لزوم همراه شدن با خواسته ای مشروع مردم به محافظه کارها شد؟

شهريور سال 77 بعد از ارسال يکی از مقالاتم جهت درج در هفته نامه راه نو  زمانی که جهت پی گيری چاپ آن به  اکبر گنجی تلفن کردم ناباورانه خبر توقيف راه نو را از گنجی گرفتم.

چند ماه بعد که گنجی را در حاشيه جشنواره چهارم مطبوعات در سالن نمايشگاههای بين المللی تهران ديدم از وی پرسيدم درصدد پی گيری رفع توقيف از راه نو نيست و وی در پاسخ گفت با توجه به وفور فعلی مطبوعات به اندازه کافی مکان برای طرح نقطه نظرات خود و ديگر دوستان می بينم و لزومی به راه اندازی مجدد راه نو نيست! اما خوش بينی گنجی نيز نهايتاً تا ارديبهشت سال 79 و توقيف فله ای مطبوعات دوام آورد!

پيش از اين وقتی در اسفند ماه سال 77  حجت الاسلام محسن کديور را به اتهام يک سخنرانی! بازداشت کردند گنجی طی فراخوانی در روزنامه صبح امروز متقاضی بازداشت خود در کنار کديور شده بود و جالب آنکه اين فراخوان با استقبال برخی ديگر از اصحاب مطبوعات مواجه شد اما در نفی فراخوان اکبر طی مطلبی که در تاريخ 18 اسفند همان سال در صبح امروز چاپ کردم، گفتم:

«ضمن ابراز مراتب تاسف و تاثر شخصی ام بواسطه بازداشت ناموجه دکتر کديور، موظفم اعلام دارم بر خلاف فراخوان اکبر گنجی، کمترين علاقه ای به بازداشت شدن در کنار کديور ندارم و اين عدم رغبت نه بواسطه خوف از زندان بلکه بدليل ارزشمندی عنصر زمان نزد اينجانب است و بديهی است ارزش اين عنصر برای فرد فرهيخته ای همچون کديور به مراتب بالا و والاتر است. لذا ضمن عدم اجابت فراخوان گنجی معتقدم به جای آنکه به دنبال فراخ کردن زندان اوين جهت گشايش مکانی برای خود در کنار کديور و امثال کديور باشيم تمام اهتماممان را بايد مصروف به فراخ کردن فضای انديشه و شکستن ديوارهای تنگ نظری و جهالت زندانبانان کديور نمائيم!»

اکنون نيز بر اين باورم که تا وقتی نتوان محافظه کاران را متقاعد به سولفاته زدائی از بنيانهای معرفتی شان کرد نمی توان چشم اميدی به رستگاری ايشان در جامعه سياسی و فرهنگی ايران داشت.

شايد ذکر خاطره ذيل خالی از فايده نباشد:

در جشنواره دوم مطبوعات که شخصاً اقدام به تهيه متنی تحت عنوان «تحليف مطبوعات» (3) کرده و به عنوان پيشنهاد آنرا به ستاد جشنواره ارسال کرده و يک نسخه خوشنويس شده آنرا در غرفه روزنامه متبوعه خود گذاشته بودم در روز نخست افتتاح جشنواره حجت الاسلام ناطق نوری رياست وقت مجلس ايران جهت افتتاح جشنواره به سالن غرفه های نشريات آمده و طی توقفی که نزد اينجانب داشت بعد از خواندن قسم نامه مزبور از باب مطايبه و خطاب به اينجانب پرسيد:

«حالا خدا وکيلی! اگر اين تحليف هم برای جامعه مطبوعات برسميت شناخته شود، شما مطبوعاتی ها چقدر به مفاد آن ملتزم خواهيد بود؟!»

در پاسخ به ايشان و از همان باب مطايبه گفتم:

«همانقدر که شما نماينده ها به مفاد قسم نامه تان در مجلس پايبنديد»!

 

زمانی دکتر شريعتی معتقد بود: درد امروز جامعه ما بی سوادی مردم ما نيست! بلکه نيم سوادی روشنفکرها و تحصيلکرده های ماست!

اکنون بالشخصه معتقدم درد امروز جامعه ما نابردباری و فقدان درک صحيح نخبگان قدرتمند جامعه از مطالبات مشروع و نيازهای ضروری جامعه است.

در خلال انتخابات مجلس پنجم طی مصاحبه ای که با بهزاد نبوی در دفتر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی داشتم از وی علت مخالفتشان با جناح راست را جويا شدم و نبوی به صراحت گفت:

به شرطی می گويم که قول بدهی حتماً آنرا چاپ کنی!

هر چند مصلحت انديشی های آنروز مدير مسئول مانع از تعهد اينجانب به خواسته نبوی شد اما امروز و به برکت اينترنت می توانم آن تعهد انجام نگرفته را با رهائی از مصلحت انديشی های تمامی مدير مسئولان مطبوعات در ايران به جا آورم.

نبوی گفت:

«برو بگو ما با جناح راست به دو دليل مخالفت اصولی داريم. نخست آنکه ايشان در سياستهای فرهنگی متحجرند و دوم آنکه در سياست داخلی مستبدند و چنانچه روزی در اين کشور قدرت را بصورت مسلط در اختيار بگيرند سر من و تو را می گذارند کنار باغچه و گرد تا گرد می برند»!!!

تعبير ملايم تر از اين اظهار نظر را بدنبال از دستور کار خارج شدن طرح تغيير قانون مطبوعات در مجلس ششم شخصاً در صحبت اهل نظر راديو بی بی سی طی مباحثه ای که با تقی رحمانی داشتم مطرح کردم و گفتم مشکل اساسی در تنازعات سياسی ايران آنست که جناح محافظه کار ايران بر خلاف جناح اصلاح طلب که دغدغه عدالت داشته،  داعيه دار حق است!

لذا هر گونه مصالحه ميان تلقی خود حق بينانه مطلق شان با جناح مقابل را نفی کرده و می کنند.

ايشان اگر قائل به وحدت يا وفاقی باشند در آخرين تحليل، وحدت و وفاق همه با آنهاست!

به تعبير يکی از دوستان ديپلمات سابق وزارت خارجه که از برکت همين تنگ نظری های جناح راست در ايام صدارت وزير پيشين خانه نشين شد:

«هر کس بگويد محافظه کاران ايران خائنند! بهره ای از عقل نبرده چرا که خيانت مرز دارد! ايشان احمقند و اين حماقت است که فاقد مرز است»!!!

حماقتی که در بطن خود آنقدر استعداد دارد تا مملکت را به لبه پرتگاه آشوب و فروپاشی و هلاکت بکشاند!

دوم خرداد 76 فرصتی تاريخی برای بازتوليد اقتدار معنوی جمهوری اسلامی ايران بود و متاسفانه همين حماقت فوق الذکر با پنجه افکندن بر چهره جنبش اصلاح طلبی ايران فرصتهای تاريخی و گرانسنگی را از موتور تحولات اجتماعی ايران مضايقه کرد.

اميد واثق دارم هرگز روزی نرسد تا به برکت تداوم اين حماقتها زير لب اين بيت از قصيده «هديه عاشق» ايرج ميرزا  را  زمزمه کنم که:

 

حيف از اين گل که بـرد آب او را

کند از منظر نــــــايــــــاب او را

 

شادروان علی حاتمی در ديالوگ پايانی فيلم سينمائی مادر زمانی که مرحومه «رقيه چهرآزاد» بازيگر توانمند سينمای ايران در نقش مادر (که شايد بتوان آنرا تمثيلی از مام ميهن در آن فيلم تلقی کرد) جان به جان آفرين تسليم کرد، از زبان اکبر عبدی طفل ناقص العقل آن مادر، داستان خود را با اين جمله به پايان بّرد:

 

مادر مُــرد!  از بس که جان ندارد!

 

جنبش اصلاح طلبی ايران نيز متعاقب 5 سال مبارزه بی دليل و نفس گير و بلاهت آميزمخالفانش به نفس نفس افتاده و هرگز مباد که از نفس بيافتد.

 

جنبش نمُرده است، هر چند که نيمه جان است!

 

داريوش سجادی

پنجشنبه 19/2/81

آمريکا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

(1)   ـ آرزوها و واقعيت ها ـ روزنامه عصر آزادگان:

http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/Arezoo.html

(2)   ـ آمريکا، کشوری با قهرمانان مجازی! روزنامه بنيان:

http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/Hero.html

(3)   ـ  تحليف مطبوعات:

http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/Tahleef.html

 

  

Hosted by www.Geocities.ws

1