نقش «قهرمان» و «اَبَرمرد» در جامعه مدنی

 

ماشاالله شمس الواعظين سردبير روزنامه های توقيف شده جامعه، توس، نشاط و عصرآزادگان روز جمعه شانزدهم شهريور ماه 80 طی مصاحبه ای با  راديو آمريکا نکات قابل توجهی را در خصوص مسائل مبتلابه جنبش اصلاح طلبی ايران مطرح  و متعاقباً در 25 شهريور ماه طی مصاحبه با خبرگزاری دانشجويان (ايسنا) بنوعی همان اظهارات را تکرار کرد که در مجموع نقطه نظرات ارائه شده از جانب وی را حائز ارزيابی

می کند.

 وی در مصاحبه با راديو آمريکا در خصوص مشارکت مطبوعات اصلاح طلب جهت ارائه ليست کانديداهای اصلح برای ورود به مجلس ششم  و عدم اقبال به هاشمی رفسنجانی در ليست مزبور، ضمن تقبيح برخورد حذفی اصلاح طلبان با ورود هاشمی رفسنجانی به انتخابات پارلمانی سال 78 اعلام داشت:

« ... در جامعه مدنی روزنامه نگاری حرفه ای نبايد در مقام تعيين و تکليف برای مردم باشد، من معتقد بودم که برخورد اصلاح طلبان با هاشمی در انتخابات مجلس ششم اشتباه بود. هاشمی بايد در پروسه اصلاحات نقش آفرينی می کرد تا بمثابه مانع بر سر اصلاحات ظهور نکند! لذا از هاشمی بايد دعوت و حمايت می شد. حذف هاشمی توسط اصلاح طلبان يک اشتباه استراتژيک بود و جنبش اصلاحات اکنون در حال پرداختن تاوان پاره ای از عدم ملاحظات سياسی آن دوره است ...»!

اظهارات شمس در حاليست که وی ابتدای همين مصاحبه ضمن تعريف جامعه مدنی بر اساس مفهوم خاص و مشترک «تمام جامعه شناسان»! آنرا جامعه ای توصيف کرد که در آن نيروی ساخت اجتماعی با نيروی ساخت سياسی در حالت توازن و برابری قرار دارند بطوريکه نه نيروی اجتماعی می تواند نيروی حکومت را بشيوه انقلاب سرنگون کند و نه نيروی ساخت سياسی توان آنرا دارد تا از طريق ايجاد حاکميت استبدادی، نيروهای اجتماعی را سرکوب کند.

مطابق تعريف شمس يکی از خصائص و ويژگيهای جامعه مدنی  فرصت يابی  نيروهای اجتماعی جهت واقع شدن بر باسکول جامعه بمنظور ارزيابی وزن و حجم اجتماعی خود است.

حال سوالی که شمس را ملزم به پاسخگوئی می کند آنست که چرا در حالی که وی ويژگی جامعه مدنی را امکان يابی نيروهای اجتماعی برای تعيين وزن و حجم اجتماعی خود توصيف می کند، از مشخص شدن وزن و حجم جايگاه اجتماعی هاشمی رفسنجانی در جريان انتخابات مجلس ششم گلايه دارد؟

شمس پاسخ به اين سوال را طی مصاحبه با ايسنا اينطور می دهد که:

«چند روز قبل از انتخابات مجلس ششم در ملاقات با آقای هاشمی رفسنجانی، از وی تقاضا کردم که به روی باسکول اجتماعی نايستد و دليل من اين بود که نيروی بالانسر در ساخت سياسی قدرت معلوم نيست که بتواند همان نقش را در باسکول اجتماعی ايفا کند. چرا که باسکول اجتماعی علائم ديگری را نشان می داد. بنابراين از ايشان تقاضا کردم که در ساخت سياسی قدرت به عنوان بالانسر باقی بماند و علاوه بر اين در نيمکت ذخيره دولتمردان باقی بماند، چرا  که در آنجا تاثيرگذاری اش بيشتر است همچنين به نيروهای جديد که پيام های آنها نزديک به مطالبات اجتماعی است، امکان راهيابی به مراکز سياسی را برای تمرين مديريت آينده کشور، بدهند»

هر چند اظهارات شمس مبنی بر اينکه:

«هاشمی بايد در پروسه اصلاحات نقش آفرينی می کرد تا بمثابه مانع بر سر اصلاحات ظهور نکند ... حذف هاشمی توسط اصلاح طلبان يک اشتباه استراتژيک بود و جنبش اصلاحات اکنون در حال پرداختن تاوان پاره ای از عدم ملاحظات سياسی آن دوره است» در ساده ترين تحليل اين معنا را افاده می کند که هاشمی بعد از حذف خود از پروسه اصلاحات مبدل به دشمن اصلاحات شده و در حال کارشکنی و سنگ اندازی در مسير جنبش اصلاح طلبی است و اصلاح طلبان در حال پس دادن تاوان درافتادن با هاشمی هستند و پيرو تعريف شمس از جامعه مدنی، هاشمی در جايگاه ساخت سياسی قدرت توانسته و يا می کوشد با برهم زدن توازن ميان ساخت سياسی قدرت با ساخت اجتماعی، حاکميت را متوسل به راهکارهای استبدادی جهت سرکوب ساخت اجتماعی کند!

اثبات درستی و يا نادرستی اين ادعا بعهده شخص هاشمی رفسنجانی است تا با پاسخ به آن، به اعاده حيثيت خود بپردازد.

اما ادعای شمس چنانچه با مشی سياسی هاشمی و نوع واکنش يا عدم واکنش وی نسبت به مسائل پيش آمده بعد از انتخابات مجلس ششم مقايسه شود، عاری از واقعيت نمی تواند باشد.

نوع  برخورد هاشمی با واقعه از دستور کار خارج شدن اصلاحيه قانون مطبوعات از مجلس بعد از حکم حکومتی آيت الله خامنه ای، برجسته ترين مصداق  تاوان کشی از مطبوعات اصلاح طلبی است که در جريان انتخابات مجلس ششم، پنجه بر صورت هاشمی کشيدند.(1)

اما شمس در اظهارات خود در تبيين تعلق و خاستگاه سياسی هاشمی رفسنجانی با بکار بردن کليد واژه «ساخت سياسی قدرت» هشيارانه به مخاطب می فهماند که چشم پوشی از هاشمی در پروسه اصلاحات علی رغم عدم تعلق وی به گرايشات مردم سالارانه، ليکن بدليل توانمندی و تاثيرگذاری هاشمی در مجموعه هرم سياسی قدرت ايران، اقدامی عاری از ملاحظات سياسی از جانب اصلاح طلبان بوده است.

صرفنظر از آنکه در برخورد با هاشمی  برآورد هزينه ـ فايده چنين تقابلی از سوی اصلاح طلبان شده بود يا خير؟ نکته محوری در استدلال شمس نگاه غير مدنی و قهرمانانه وی به پديده هاشمی رفسنجانی است!

شمس پيش از اين نيز علی رغم  برخورداری از وجوه دمکراتيک و مردم سالارانه در

سلوک سياسی ـ اجتماعی اش در مقاطعی رد پای نگاه قهرمانانه به هاشمی را از خود بجای گذاشته بود.

چهار سال پيش که روزنامه «زن» متعلق به فائزه هاشمی دختر هاشمی رفسنجانی توسط جناح محافظه کار ايران توقيف شد، طی نشستی که در دفتر روزنامه زن با حضور مسئولين روزنامه های اصلاح طلب و بمنظور اتخاذ موضع و واکنش مشترک نسبت به توقيف اين روزنامه برگزار شد، باز اين تنها شمس بود که مصرانه از فائزه می خواست تا ترتيب نشست مشترکی را ميان مسئولين مطبوعات اصلاح طلب و هاشمی را فراهم آورد تا بدينوسيله بتوان از اعتبار سياسی هاشمی استفاده کرده و با ترغيب وی جهت ريش گرو گذاشتن برای رفع توقيف از روزنامه زن مشکل آن روزنامه را مرتفع کنند.

در همان جلسه بود که مراتب اعتراض خود  نسبت به اين پيشنهاد شمس را بعنوان عملی غير مدنی و مبتنی بر خويشاوند سالاری اعلام کردم که نه تنها  متضمن هيچگونه گشايش اساسی برای وضعيت مطبوعات نخواهد شد، بلکه دامن زننده به همان راهکارهای غير مدنی می شود که شمس با خروج اش از ماهنامه کيان و پيوستن اش به جامعه روزنامه نگاری دغدغه از ميان بُردنش را داشت.

تابستان سال 78 که بمناسبتی به اتفاق شمس و جمعی ديگر از اربابان جرايد اصلاح طلب در نيکوزيای قبرس اقامت داشتيم، طی نشست مشترکی با شمس انتقاداتی را به مشی مطبوعاتی متخذه وی در نشريات تحت امرش مطرح کردم ؛ از جمله آنکه «شخصيت روزنامه نگاری را شخصيتی احساسی توصيف کرده که ملزم و مکلف است که در عرصه مطبوعات تنها به اتکای احساس و قريحه اش قلم زنی کند!

يک روزنامه نگار نبايد و نمی تواند خود را مُقّيد و معطل نُرم ها و قواعد سياسی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه کند.

روزنامه نگار بمثابه کسی است که زمانی نهار می خورد که گرسنه است ونه الزاماً راس ساعت 12 ظهر! همانطور که زمانی لباس گرم می پوشد که احساس سرما کند ونه اول فصل پائيز!

التزام به هنجارها و قواعد اجتماعی و لحاظ مصلحت های سياسی وظيفه سياستمدار است، نه روزنامه نگار! چنانچه روزنامه نگار خود را مقيد به مناسبات قدرت و مصلحت کند از توان مطبوعاتی و رسالت حرفه ای خود خلع مسئوليت کرده»

بر همين سياق توقع سياست ورزی مصلحت آميز از مطبوعات در مواجهه با هاشمی رفسنجانی در جريان انتخابات مجلس ششم توقعی نامتعارف است.

افول اقبال هاشمی در سپهر اجتماعی ايران را بايد در جايگاه و نقش سياسی وی در کانون سياست ورزی ايران بعد از انقلاب جستجو کرد.

رمضان سال 75 که برخی از اربابان جرايد جهت ادای مراسم افطار ميهمان هاشمی رفسنجانی در آخرين ماههای دوران مسئوليت اش در باشگاه رياست جمهوری بودند طی گفتگوئی که با عباس عبدی در آن ضيافت داشتم نظر وی را در خصوص علت توفيق جناح راست در حذف کامل و تقريباً يکپارچه جناح چپ از مصادر امور از سال 68 به بعد جويا شدم و عبدی واقع بينانه گفت:

«علت اصلی آن بود که ما چپها در تمام طول مدت حيات امام خمينی بدليل قدرت و نفوذ کاريزمائی ايشان بر ساختار سياسی ـ اجتماعی کشور چندان دغدغه ايجاد و حفظ و بسط پايگاه اجتماعی برای خود نداشتيم و با فرض روئين تنی امام بدون احساس نياز به ايجاد چنين پايگاهی تنها با تکيه صرف به کاريزمای ايشان در عرصه سياست و اجتماع فعاليت می کرديم. همين فقدان پايگاه اجتماعی بود که باعث شد با رحلت امام، چپها مانند برف در برابر آفتاب آب شوند و دوران برگ ريزان ايشان بسرعت آغاز شد.

جناح راست بخوبی موفق شد با تبليغات مسموم خود و با استفاده از همين فقدان پايگاه اجتماعی به حذف گسترده و قرين با توفيق جناح چپ از عرصه حيات سياسی ايران بپردازد»

واقعبينی موجود در استدلال عبدی قابل تعميم در بررسی افول ستاره اقبال هاشمی رفسنجانی در عصر نوين سياست ورزی ايران دوره رياست جمهوری محمد خاتمی است.

بنا به استدلال عبدی تداوم حيات سياسی جريانها و شخصيت هائی که فاقد پايگاه اجتماعی هستند صرفاً تا زمانی است که سطح بازی خود را در لايه های فرادستی هرم قدرت قرار می دهند و بمجرد عوض شدن عرصه بازی از سطوح فوقانی قدرت به سطوح اجتماعی روند افول و سقوط ايشان آغاز و شدت می گيرد.

شاکله و خاستگاه سياسی هاشمی رفسنجانی نيز با تکيه بر قدمت و پيشينه مبارزاتی و سياسی وی قبل از آنکه ريشه در بستر اجتماع داشته باشد، منبعث از اليگارشی حاکم در حلقه عالی رتبه گان سياسی ايران است.

لذا افول اقبال هاشمی در ايران معاصر را قبل از آنکه بتوان بحساب رويگردانی يا تقابل مطبوعات اصلاح طلب با وی گذاشت بايد در اشتباه استراتژيک وی در تغيير حساب نشده عرصه فعاليت سياسی اش از سطح فوقانی قدرت به سطح تحتانی و اجتماعی آن بحساب آورد.

همين جايگاه سياسی فرادستی هاشمی رفسنجانی می بايست القاء کننده اين نکته به وی می شد که

نمی تواند و نبايد خود را در اندازه و قواره های يک قهرمان در ذهنيت جامعه ايران تصور کند.

هاشمی در منظومه بازيگران سياسی ايران قبل از آنکه يک قهرمان باشد يک «اَبَرمرد» است!

تفاوت «قهرمان»  با «اَبَرمرد» در محل اعتبارشان است.

اعتبار سياسی اَبَرمرد برخاسته از حوزه های قدرت است در حالی که قهرمان به اعتبار  گشتالت روانی جامعه متولد و پذيرش می شود.

هراندازه که «قهرمان بواسطه قابليت قائم بشخص کردن پروسه تصميم گيری و اجازه ندادن به تفويض مسئوليتهای اجتماعی به جامعه حکم آفت را برای جامعه مدنی پيدا می کند» (2) اما اَبَرمرد بالذات عاری از صفت است و آنچه که در عرصه عمل به ماهيت اَبَرمرد صفت می دهد جايگاهی است که برای اَبَرمرد در جامعه احراز می گردد.

اَبَرمرد حُکماً بمثابه تخته سنگ حجيمی است که کاربرد آن بستگی مستقيم به مکان بهره وری اش دارد.

تخته سنگ همانقدر که می تواند در صورت واقع شدن در مسير حرکت رودخانه نقش تخريبی و منحرف کننده داشته باشد، در صورت قرار گرفتن در عرض آن می تواند جايگاه حمايتی و ممانعت بعمل آورنده از انحراف رودخانه را عهده داری کند.

عمده احتجاج شمس الواعظين که در قالب تعارف و کلنجار با کلمات می کوشد بيان کند، می تواند آن باشد که اصلاح طلبان می توانستند با پذيرش جايگاه اَبَرمردانه هاشمی در هرم قدرت سياسی ايران ضمن آغوش گشائی برای وی، توانمنديهايش در عرصه ساخت سياسی قدرت را به استخدام جنبش اصلاح طلبی درآورند.

احتجاجی که در صورت پايبندی به لوازم تخصيص اعتبار اَبَرمردانه برای هاشمی عاری از واقعيت

نيست. (3)

هر اندازه که اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 را (علی رغم استنکاف مستمر وی در تلقی قهرمانانه از خود)  می توان برخاسته از نياز قهرمان خواهانه جامعه ايران تلقی کرد، متقابلاً هاشمی را می توان و بايد در جايگاه اَبَرمردانه ساخت سياسی قدرت در ايران برسميت شناخت.

علی رغم آنکه جنبش اصلاح طلبی نتواند وجوه مردم سالارانه را در سلوک سياسی هاشمی بيآبد اما اين نيافتن نبايد بمعنای نبود فرض کردن هاشمی در ساختار سياسی ايران تلقی شود!

بتعبيری مع الفارق از حديث چهارمين امام شيعيان:

عدم الوجدان، لايدل علی عدم الوجود!

«پيدا نکردن، دليل بر نبودن نيست»!

 

داريوش سجادی ـ روزنامه نگار مقيم آمريکا

27/شهريور/80

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ       

         (1) ـ در مقاله «مردی در سايه» بصورت مشروح به اين مسئله پرداخته شده است:

           www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/mardidar.sayeh.html   

www.geocities.com/dariushsajjadi/englishmaterial/Shadow.html 

        (2) ـ تفصيل اين مطلب در مقاله «سمفونی خاتمی» منتشره در هفته نامه راه نو چاپ تهران ـ شماره  دوازده  به آدرس ذيل آمده است:

           www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/R.samfony.html

      (3) ـ در مقاله «داروينيزم سياسی» نيز بنوعی بر ضرورت همکاری با هاشمی توسط اصلاح طلبان اشاره شده است:

        www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/darvinisem.siyasi.html   

 

 

 

Hosted by www.Geocities.ws

1