اين صفحه سايت را به ياد و خاطره
ارجمند صمد بهرنگي تقديم ميدارم. ميخواستم مختصر يادوارهاي در
مورد صمد بنويسم ولي خود را از توصيف شخصيت والا و انقلابي وي
عاجز ميدانم بنا به جمعاوري و نقل گفته هايي از شخصيت هاي بزرگ
ايران در مورد ياد و خاطره صمد بهرنگي اكتفا كردم.
داكتر غلام حسين ساعدي: صمد بهرنگي تاريخ تولد و تاريخ مرگ ندارد، براي او نميشود شرح احوال و تراجم ترتيب داد. مرگ او آنقدر باورنكردني است كه زندگيش بود و زندگيش هميشه آن چنان آميخته با هيجان بود كه بيشباهت به يك افسانه نبود. يك معلم بود اگرچه تبعيدﻯ روستاها ولي عاشق روستاها.... آزمون تنها معيار زندگيش بود.... شاهكار او زندگيش بود. بعد از چاپ هر كتاب، هزاران هزار نامه از بچهها به او ميرسيد و او براﻯ همه جواب مينوشت، و چه حوصله غريبي در اين كار داشت و جيب هايش هميشه پر بود از نامههايي كه بچه ها برايش نوشته بودند. احمد شاملو: ... آنچه مرگ صمد را تلختر ميكند از دست رفتن موجودﻯ يگانه است: مرگي كه به راستي ايجاد خلاء ميكند. - شهرﻯ است كه ويران ميشود، نه فرو نشستن بامي، باغي است كه تاراج ميشود، نه پرپر شدن گلي. چلچراغي است كه درهم ميشكند، نه فرو مردن شمعي، و سنگرﻯ است كه تسليم ميشود، نه از پا افتادن مبارزﻯ! صمد چهرهء حيرت انگيز تعهد بود. – تعهدﻯ كه به حق ميبايد با مضاف غول و هيولا توصيف شود. خسرو گلسرخي: هروقت به كتاب فروشي ميآمد كارش اين بود كه مواظب خريد دانشآموزان باشد، او نميگذاشت كه بچهها كتابهاﻯ مبتذل عشقي بخرند. يادم نميرود كه صمد روزي به كتاب فروشي آمده بود به جواني كه ميخواست كتاب جنايي بخرد، خيلي اصرار كرد كه منصرف شود، جوان نپذيرفت. صمد چون معلم بود ميدانست كه چطور حرف بزند. هرطورﻯ بود آدرس جوان را گرفت. جوان كتاب دلخواه را خريد و رفت. ولي صمد كتاب هايي كه ميخواست او بخواند خودش خريد و براﻯ همين جوان پست كرد. همين جوان بارها به كتابفروشي آمد و سراغ صمد را گرفت، ولي صمد رفته بود. م. آزاد : بهرنگي از تجربه هايش مينوشت و لحن تلخ و تند و گزنده نوشته هايش، از درد حكايت ها داشت. بهرنگي هرگز نميخواست با انتقادهايش آدمي «شجاع» شناخته شود و از اين روشنفكرهاﻯ غرغرو نبود كه در «مطلق» ها غرقه اند. محمود احيايي: زندگي، مرگ و آثار صمد بهرنگي راه تازهاي را در برابر سير ادبيات كودك در ايران گشود. در واقع اين نويسنده نخستين فردي بود كه در ايران با نگرشي انقلابي به كار براﻯ كودكان پرداخت و تمام كوشش را بر سر اين كار گذاشت. رضا براهني: به اين زودي صمد بهرنگي تبديل به اسطوره مليت ستمديدهء خود شده است. ... صمد، اين واقعيتگرا ترين قصه گوي زمانهء ما، بي ترديد، پر شورترين و حال ترين «افسانه محبت» روزگار ما نيز هست. امير پرويز پويان: اگر چه بيچيز مرد، براي دوستانش ميراثي به جاي نهاد كه در هرگام، نشانه راه است. دريافته هاﻯ صمد دست كم مقدمهاﻯ اساسي بود براي شناخت ديگر وادي ها در كوشش هر انسان شرافتمند به خاطر بنياد نهادن دنيايي قابل زيست. نسيم خاكسار: ... وجود صمد باعث شد كه بين مردم و ادبيات يك آشتي به وجود آيد. ادبياتي كه مسير ديگرﻯ را انتخاب كرده بود، ادبياتي كه در قلب توده ها جا داشت، با آن ها سر كار ميرفت، با آن ها در خانه مينشست و با آنها در خيابان قدم ميزد. و اين چنين است كه ياد و خاطرهء صمد هميشه زنده ميماند. محمود دولت آبادي: با اينهمه آيا صمد مرده است؟ من چنين نميپندارم، زيرا ميدانم كه مردم ما، پاره هاي شريف صمد و امثال او را در قلب خود و در رفتار و كردار خود زنده نگاه خواهند داشت. بهروز دهقاني: كوهي بود با بدن چو كاهي. در برخورد اول هيچ كس نميفهميد كه در اين بدن لاغر چه قدرت و اراده عظيمي نهفته است. اين، براي كساني كه روحيات او را نميشناختند واقعا گيج كننده بود. كساني كه دستخوش هر بادند و مثل آب خوردن وجدان خود را به اجاره ميدهند، از اينكه صمد به هيچ روي فريفته پول و مقام نميشد، متحير ميشدند، جاي او كنار بخاري و پشت ميز در طبقه پنجم فلان اداره نبود. ميان مردم عادي كوچه و بازار، بچه ها، دهاتيها، خود را آسوده حس ميكرد، مثل ماهي توي آب. علي اشرف درويشيان: بهرنگي قبل از هرچيز به فكر نجات بچهها، اين سازندگان دنياي آينده افتاد، تصميم گرفت آنها را طوري بسازد كه در دنياي پر مكر و فريب تبليغات بتوانند خود و همنوعانشان را نجات دهند، فريب سرو صداها و نوشته هاي وسائل گفت و شنود همگاني را نخورند. صمد بهرنگي در ۱۷ شهريور ماه ۱٣۴۷ در حالي كه تنها ۲۹ سال از عمرش ميگذشت به طور مرموزي در رودخانهء ارس غرق شد. ياد او هميشه در تاريخ و در قلب هاي ما زنده است. او خورشيدي است كه با گل نميتوان اندود. |
|
از انقلابي بزرگ ايران
علي رضا نابدل ( ١٣۲٣ – ١٣٥٠)
اين شعر از آذري به فارسي ترجمه شده است.
سخن از جدايي گفت «قارانقوش»
در لحظهايكه مردان با مروت را چشم بر راه بود به قلب طوفانها زد و خود را به دست فراموشي سپرد. اينك من، جواب «اولدوز» را چه بايد بدهم. به هنگام زمستان كه كوههاي برفپوش سراغ ميگيرند. از رعناترين و مهربانترين فرزند تبريز؛ فرياد ميزنم: اي كوههاي بلند. بستر مهآلود (ارس) را بگرديد! «كجاست صمد؟» به طعنه بپرسيد اگر دشمن مشت بر سينه ميكوبم و ميگويم: صمد در وجود من و در قلب من است. مبارزه را در ايستاده، كه مردهاش نيز از مردمش جدا نيست. جان ميبخشد ما را صداقت او از عشق پرالتهابش الهام ميگيريم. هر آن سر ميزند به قلب ما، و از كشتهء خويش مواظبت مينمايد. آنكه سخن ميسرايد نميپايد، و آنچه نميپايد سخن اوست، يقين كه خلق قصه عدالت را واقعيت خواهد بخشيد. خذلان درخواهد افتاد، به خانه ستم، از عدل. و دشمن صمد را رو در روي خود خواهد ديد. اين قصهايست كه خلقها ميسرايند. اگر يكي از صدا بيفتد، ديگري به صدا درميآيد. قصه گو باز ميماند، و قصه دوام مييابد. به خلق زندگي ميكند آنكه در اينجا ميبالد. «اولدوز» را بگوييد دلواپس نباشد كه عشق صمد را در وجود خويش جاي دادهام. صمد در وجود من و در قلب من است ...... و انتقام خواهد كشيد از دشمن خلق.
|