«خاتمي ،خاتمي است»!

 

انتخابات رياست جمهوري سال 80  از هم اكنون در كانون گمانه زنيها و بعضاً دورخيزهائي از سوي محافل سياسي جهت شناسائي هشتمين رئيس جمهور ايران قرار گرفته و در همين چارچوب مطبوعات دست راستي اشتياق هاي خود را با استناد به تجربه تاريخي نلسون ماندلا ((كناركشيدن از قدرت در اوج محبوبيت)) در قالب تحليل به خاتمي توصيه مي كنند و متقابلاً در برخي از مطبوعات اصلاح طلب نيز با اشاره به مهره سوخته هائي در جناح محافظه كار ، اهتمام اين جناح را جهت وارد كردن چهـــــــره هائي مانند «علي اكبر ولايتــــي»و «احمد توكلي» در هشتمين انتخابات رياست جمهوري را مورد تحليل و ارزيابي قرار داده اند

اين در حالي است كه بي استعدادي جناح محافظه كار در فراگيــــــري و رعايت قواعد بازي دمكراسي و اصلاح روش هاي مبارزه سياسي شان ، شرط موفقيت و بازگشت دموكراتيك به عرصه قدرت را براي اين جناح حداقل براي بيش از دو دهه به تعويق انداخته است .

لذا پيش بيني رقابت هاي انتخاباتي پر نشاطي در سال 80 ميان كانديداهاي شاخص از درون جناح اصلاح طلب احتمالي نزديكتر به نياز و خواست اجتماعي شهروندان ايراني است .

اما اينكه محافظه كارها سرخوشانه توصيه هاي جنوب آفريقائي به خاتمي مي كنند قبل از صداقت  معرف عدم ذكاوت تاريخي ايشان است .

اولاًـ «ماندلا» در ماندلا شدن خود بشدت مديون «پيت بوتا» رئيس جمهور وقت آفريقاي جنوبي و متحدين سياسي اش بود كه صادقانه به قواعد دمكراسي تن داده و با پرهيز از مشي «آپارتايدي» خود به خواست و اقبال عمومي آراء «ماندلا» احترام گذاشتند و هرگز در مقام كارشكني در مسير دولت وي برنيآمدند .

لذا چندان بي ربط نخواهد بود كه قبل از ماندلا ، «پيت بوتا» و متحدينش مورد تحسين قرار بگيرند كه زمينه اسطوره شدن «ماندلا» را فراهم آوردند . همان چيزي كه بشدت از خاتمي مضايقه شد .

ثانياًـ «خاتمي» خيلي پيش از «ماندلا» توانسته بود علي رغم نارفيقي و كارشكني محافظه كارها در زمان تصدي مسئوليتش در وزارت ارشاد ، ضمن «فراموش نكردن ، ببخشد» ، همانطور كه بعد از تصدي مسئوليت رياست جمهوري نيز بزرگوارانه همه نارفيقي هاي مترتبه را بخشيد . هرچند هرگز نه خاتمي و نه حافظه تاريخي مردم ايران مي توانند اين نارفيقي ها را فراموش كنند .

ثالثاًـ قهرمانان هر كشور بومي كشور خودند .«ماندلا» قهرمانــــــــــــي برخاسته از بافت سياسي ـ اجتماعي جامعه بومي آفريقاي جنوبي است و الزاماً نمي توان اين الگو را براي خاتمي و مدل سياسي ايران توصيه و تجويز كرد .

 «ماندلا» ماندلاي آفريقاي جنوبي است ، همانگونه كه «خاتمي» خاتمي ايران است و براي خاتمي بودن و خاتمي ماندنش بايد قائم بذات باشد همانطور كه تاكنون بوده است.

خاتمي احساس ضعفي ندارد كه خود را محتاج به پيروي از الگوي غير بومي ببيند .

رابعاًـ مردم ايران در دوم خرداد 76 صرفاً جهت سرگرمي و بازيگوشي به صحنه انتخابات نيآمدند كه با 20 ميليون راي به خاتمي ، چهار سال وي را در مقام قهرماني  بنشانند و اينك خاتمي با احراز اين مقام و بمنظور حفظ اين ركورد صحنه سياست را ترك كند .

خاتمي با انتخاب مردم در دوم خرداد مسئوليت و رسالتي را تقبل كرده كه ملزم به حصول كامل آن است . كف اين مسئوليت به فرجام رساندن پرونده قتل هاي زنجيره اي و سقف آن تحققِ حداقليِ اركان جامعه مدني است .

تنها مجوزي كه اين امكان را به خاتمي مي دهد تا از صحنه انتخابات رياست جمهوري سال 80 كنار بكشد احساس عدم توانائي اش در تحصيل مسئوليت هاي محوله مي باشد كه در آنصورت هم وي ثابت كرده آنقدر از صداقت برخوردار است كه ضمن در ميان گذاشتن محدوديتهايش با مردم  بار سنگين مسئوليت را به ديگري محول كند . اما در اين صورت هم جامعه شهروندي ايران كماكان انتخاب بعدي خود را در اردوي اصلاح طلبها جستجو مي كنند .

اصرار و اشتياق محافظه كارها در ورود به عرصه انتخابات رياست جمهوري سال آينده و رقابت احتمالي شان با كانديداي اصلاح طلبها مانند رقابت نسنجيده و محكوم به شكست عروسكهاي «دارا و سارا» با «باربي» بود با اين تفاوت كه «باربي هاي» اصلاح طلبها ، برخاسته از بستر واقعيتها و نيازها و مطالبات اجتماعي ـ سياسي مردم ايران است كه قهراً از جذابيت چشمگيري در مقابل برنامه ها و الگوهاي رفتاريِ سولفاته شده «دارا و ساراي» محافظه كارها برخوردارند.

 

 داريوش سجّادي ـ 30/تير/79

 آمريکا                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                          

         

       

Hosted by www.Geocities.ws

1