«بيست و هشتمين استان ايران!»(1)

 

فراخوان اخير رئيس جمهور خاتمی خطاب به ايرانيان مقيم خارج از کشور جهت بازگشت به ايران و توصيف ايشان به صفت «سرمايه های گرانسنگِ کشور» مُبين حُسن نيت و برسميت شناخته شدن هويت ملی جامعه ايرانی خارج از کشور توسط بالاترين مقام اجرائی کشور است.

اين در حاليست که طی بيست سال گذشته دولتمردان ايران عموماً از ايرانيان خارج از کشور تلقی «ضد انقلاب» داشته و در خوش بينانه ترين حالت آنها را شهروندان درجه دو محسوب می کردند و متقابلاً دولت و حکومت جمهوری اسلامی نيز برای اين گروه از ايرانيان فاقد حداقل مشروعيت قانونی بود.

تحرکات کم فروغ کابينه هاشمی در دهه نَوَد نيز نتوانست جذابيتی از ايران برای ترغيب ايرانيان جهت بازگشت به کشور فراهم کند.

اما با وفاق ملی ای که با روی کار آمدن رئيس جمهور خاتمی و  طرح شعار «ايران برای ايرانيان» وی در سطحی گسترده و عميق در کشور بوجود آمده اکنون اين فرصت برای هر دو طرف مهيا شده تا ضمن برسميت شناختن متقابل با يکديگر وارد محاوره و مفاهمه شوند.

ليکن بدليل تنوع شاکله سياسی طيف متکثر ايرانی خارج از کشور که بعضاً برخلاف بُنيه قوی علمی و مالی از سطح تحليل سياسی ضعيفی برخوردارند مکانيزم اين رايزنی بايد در يک فضای «دپولتيزه» صورت بگيرد با رعايت اين نکته که برقراری اين گفتمان دوجانبه لزوماً نبايد افادة معنای بازگشت ايرانيان به کشور را نمايد.

ايرانيان مقيم خارج از کشور طی سالهای دوری شان از ايران آنقدر وابستگی به اقامتگاه های خود پيدا کرده اند که تقريباً بودن دائم خود در غُربت را برسميت شناخته اند.

ترکيب جمعيتی ايرانيان مقيم خارج از منظری مورفولوژيک خصوصاً در آمريکا که متراکم ترين کُلُنی ايرانی نشين در خارج از کشور است مشتمل بر سه نسل کُهنسال ، ميانسال و جوان است که صرف نظر از سطح تحليل نحيفانه عُمدتاً برخوردار از تمّول مالی و تخصص عالی می باشند.

ايرانيان سالمند نسلی هستند که عموماً دلتنگی شان برای ايران متوجه مناسبات فرهنگی حاکم در سالهای قبل از انقلاب اسلامی است و بدليل بتونيزه شدن استراکچر شخصيتی شان در سالهای حاکميت رژيم پيشين ، ضعف تحليل در اين قشر بسيار شديد است .

ايران خواهی و عنايت اين قشر به ايران و فرهنگ آن محدود به يک نوستالوژی سطحی است که عمدتاً بواسطه ضعف بُنيه فرهنگی و تشخّص سياسی بعد از استقرار در خارج از کشور دچار يک پسيکوز عاطفی حاد شده اند.

عمده ايرانخواهی اين نسل از فرهنگ و تمدن پرشکوه ايران ، دلتنگی برای قليان های قهوه خانه های دربند و گردوفروشی های سر پُل تجريش و گردنه های هزار چَم جاده چالوس است!

نسل ايرانيان ميانسال نيز بعضاً جوانان سالهای دهه هشتاد هستند که بدنبال مشکلات ناشی از جنگ و اختلاف ذائقه و مطالبات فرهنگی شان با نظام مستقر از ايران خارج شده اند.

اين نسل بعد از استقرارشان در خارج از کشور دچار يک شيزوفرنيک شخصيتی شده و با لحاظ سازگاری تاريخی ايرانی ، سعی در حفظ حداقل های استقلال شخصيت ملی خود دارند.

اما در قشر جوانان ايرانی خارج از کشور ، عموماً حُب و بُغض خاصی از ايران و حاکميت موجود در آن نيست اما بدليل فقدان تغذيه فرهنگی مناسب از جانب خانواده هايشان و فقدان رابطه فرهنگی ميان ايشان و خاستگاه ملی شان ، از يک خلاء شخصيت فرهنگی رنج می برند.

اين قشر بشدت محتاج تغذيه فرهنگ ملی اند و بعضاً بهترين و مُستعدترين قشر جهت ايجاد رابطه سالم با خاستگاه ملی خود می باشند.

جدای از نارسائی ها و ضعف های فرهنگی ايرانيان مقيم خارج از کشور از منظر دانش تخصصی و سرمايه مالی ايرانيان از دست بالائی در اروپا و آمريکا  برخوردارند.

براساس آمار غير رسمی 70% ايرانيان خارج از کشور را افراد تحصيل کرده و دارای تخصص ممتاز تشکيل می دهند.

در آمريکا که متوسط تحصيلات دانشگاهی 17% کل جمعيت است اين نسبت در ميان جامعه ايرانی بالغ بر 75% می شود.

اين برجستگی در حوزه مالی چشمگيرتر است.

بنابر آمار ، کُل توليد ناخالص ايرانيان خارج از کشور از کُل توليد ناخالص داخلی ايران بيشتر است و مطابق گزارش سال 99 سازمان ملل متحد ، ايرانيان مقيم خارج از کشور بالغ بر 600 ميليارد دلار سرمايه و نقدينگی در اختيار دارند.اين در حاليست که درآمد نفت ايران تنها بالغ بر 16 ميليارد دلار است.

حال چنانچه تهران با لحاظ چنين مختصاتی از ايرانيان خارج از کشور بتواند با برسميت شناختن هويت ملی ايشان خصوصاً ايرانيان مقيم آمريکا ، اين کُلُنی را در قالب يک مجموعه توانمند علمی ـ اقتصادی برخوردار از رابطه ای معنوی و دوستانه با مرکز کند ، سرمايه گذاری سودآوری را در مسير منافع ملی کشور بعمل آورده که می تواند در ميان مدت خُسران نبود آنها در ايران را با بودنشان در آمريکا بعنوان يک «لابی» قدرتمند جهت تأثيرگذاری بر ساختار تصميم گيری دولت آمريکا بنفع خاستگاه ملی شان ، جبران مافات کند.

دولت خاتمی در اين مسير قدم نخست را برداشته و صراحتاً با برسميت شناختن ايرانيان مقيم خارج از کشور برای آشتی ملی با ايشان آغوش گشائی کرده . اکنون نوبت ايرانيان مقيم خارج است که با برسميت شناختن دولت ملیِ ايران از فرصت تاريخی پيوند با وطن حُسن استفاده را بُرده و مُهر ختامی بر تمامی سالهای کابوس دور از وطنِ خود بزنند.

دولت رئيس جمهور خاتمی با تکيه بر نمونه «کريستين امانپور» روزنامه نگار و تحليلگر سرشناس ايرانی می تواند نوع برخورد با ايرانيان مقيم خارج از کشور را مُبتنی بر سياست «امانپوريزه کردن» ايرانيان خارج نشين نمايند.

امانپور نيز مانند بسياری ديگر از ايرانيان خارج از کشور متعلق به نسل جوانان دهه هشتاد ايران است که بواسطه نابسامانی های حاکم بر ايران جلای وطن کرد اما اکنون بعد از پشت سر گذاردن سالهای سختی اش در غُربت و با طی مدارج و موفقيت های شغلی اش در مقامی قرار گرفته که براحتی موجوديت و واقعيت حرفه ای خود را برای جمهوری اسلامی ايران برسميت شناسانده است.

اين در حاليست که با هيچ معيار و استدلالی نمی توان امانپور را يک عنصر ايرانوفيل برای دولت ايران تلقی کرد و بعضاً مانند اکثر ايرانيان خارج از کشور سطح تحليل و شناخت اش از تحرکات و واقعيت های حاکم بر تحولات ايران نارفيقانه و بعضاً ناصحيح است . اما نفس ديالوگ شغلی امانپور با ايران و ترددش به اين کشور همچنانکه آرامش دهنده به هويت ملی وی است ، مشروعيت دهنده به حاکميت در ايران از سوی جامعه ايرانی خارج از کشور تلقی می شود.

حاکميت در ايران به آن درجه از بلوغ رسيده که توقع «حزب اللهی بودن» از تمامی ايرانيان خارج از کشور را نداشته باشد. همانطور که همين توقع را نيزاز قاطبه ايرانيان داخل  ندارد.

ايرانی ها اعم از داخل و خارج از کشور تنها خواهان حداقلی از رفاه و امنيت ذهنی ـ روانی در کنار آزادی های مُصرّح در قانون اساسی شان در زندگی روزمره شان هستند.

حکومت نيز بعد از روی کار آمدن رئيس جمهور خاتمی اهتمام خود را معطوف به برداشتن ديوارهای انفکاک شهروندان به درجه يک و دو و يا خودی و غير خودی کرده.

اکنون شايد مناسب ترين اقدام عملی در اين رويکرد نوين اختصاص دادن يک کُرسی از کُرسی های پارلمان ايران به نماينده ای از ايرانيان مقيم آمريکا باشد.اين منطقی ترين حق برای ايرانيان مقيم آمريکا است که تنها پانصد هزار نفر از ايشان در کاليفرنيا مستقرند.

در حالی که قانون اساسی ايران هر سيصد هزار نفر ايرانی در کشور را مُحِّق در داشتن يک نماينده در پارلمان می داند منطقاً می توان اين حق را برای ايرانيان مقيم آمريکا نيز برسميت شناخت خصوصاً آنکه اختصاص اين کُرسی دو کارويژه را توأمان احصاء می کند.

نخست مخاطب رسمی پيدا کردن جامعه ايرانی خارج از کشور در ساختار حکومتی ايران که مُنجر به اعاده و تقويت اعتماد بنفس جامعه ايرانی خارج از کشور می شود و سپس مخاطب رسمی پيدا کردن ايران در آمريکا برای دولتمردان واشنگتن که می تواند کريدوری مناسب و بهداشتی بمنظور حل و فصل اختلافات و مطالبات دو جانبه ميان تهران و واشنگتن را فراهم نمايد.

 

داريوش سجادی

30/بهمن/78

روزنامه پيام آزادی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) ـ اين مقاله همزمان در تهران در تاريخ ششم مارچ 2000 تحت عنوان Iran For All Iranian  در نشريه Gulf 2000  نيويورک درج گرديده است.   

 

           

Hosted by www.Geocities.ws

1