«هاشمي
، هَموُ
هاشميه !»
«اميليانو
زاپاتــا»
انقلابي جسور
مكزيك چهره
آشنائي در
ايران بشمار
مي رود . ليكن
اشتهار «زاپاتــا»
در ايران ،
قبل از آنكه
بواسطه سلحشوري
هايش در جنگ
با حُكام وقت
«مكزيكو سيتي»
باشد . مديون
تعدد پخشِ
فيلمي
سينمائي با
همين نام و نقش
آفريني
شورانگيز
«مارلون
براندو»
هنرپيشه سرشناس
آمريكائي در
كسوتِ
اميليانوي
انقلابي در اين فيلم
است .
شايد
زيباترين
فراز اين فيلم
آن لحظه اي
باشد كه
«زاپاتا» پس از
پيروزي و كسب
قدرت در
مواجهه با
جواني
جســـور و
معترض به
سياست هاي وي
و خاصه خرجي
هاي منسوبين
اش ، با تكدّر
، نام جوان را
جهت تأديب وي
جويا مي شود و
بلافاصله
خاطره مشابه
همين برخورد با
خودش پس از
اعتراض به
حاكم وقت در
دوران مبارزه
، براي وي
تداعي مي شود !
ظاهراً
داستان سياست
داستان
تكراري و
سرخوشانه
تاريخ در همه
جوامع بوده و
هست .
اينكه
«هاشمي رفسنجاني»
جشن هاي بيست
و يكمين دهه
فجر انقلاب اسلامي
را با سخنراني
توأم با
تَغيّــــرِ
خود نسبت به
اصلاح طلبان
آغاز مي كند و
مطالبه مشاركت
مردم در امور
جامعه توسط
اصلاح طلبان را
عوام فريبي
توصيف كرده و
متقابلاً مُدعيِ
وجود مشاركت
آگاهانه مردم
در امور نظام
از صدر پيروزي
انقلاب مي شود
، يكبار ديگر
قانونمندي
اجتناب
ناپذير وحدت
سياست و قدرت
را تداعـي به
ذهن مي كند.
هاشمي
به دليل آنكه
مانند اكثر
رجال سياسي فعلي
ايران ، سياست
را بصورت
آموزش حين
خدمت فراگرفته
، فرصت آنرا
نداشته تا با
مفاهيم آكادميك
سياست مأنوس
شود. به همين
دليل وي از
توانائي
مشاركت در
گفتمان
آكادميك جبهه
دوم خرداد
محروم مانده و
فهم اين مسأله
كه مشاركت
توده اي و
پوپوليستي
مردم طي بيست
سال گذشته
متفاوت از
مشاركت مدني ،
شهروندي و
آگاهانه است
،براي هاشمي
مُبدّل به فهمي
دير هضم شده
است !
وي
همچنين ضمن لحاظ
لايه اي از
گله و اعتراض
در سخنانش ،
اقبال مردمي
خاتمي و توسعه
سياسي وي را
اهتمام خود و
كابينه اش طي 8
سال رياست
جمهوريش به
امر توسعه
سياسي تعبير
نموده و اصرار
دارد توفيقات
خاتمي را
مسبوق به
سابقه
مديريتي خود
نمايد .
هاشمي
براي اثبات
اين ادعا ،
عموماً و صادقانه
مُتشبث به رشد
تصاعدي آمار
فرهنگسراها و
دانشگاه ها و
مطبوعات ! در
دوره رياست جمهوري
خود مي شود .
عدم
مجالست ذهني
هاشمي با
ترمينولوژي
آكادميكِ
سياست اين
فرصت را از وي
رُبوده تا
تمايزي ميان
نرم افزاز و
سخت افزار
توسعه سياسي
قائل شود .لذا
براي هاشمي تعدد
فرهنگسراها و
دانشگاه ها و
نشريات ، يعني
«اتَمّ» توسعه
سياسي !
وي
غفلت خود از
احصاء نرم
افزار توسعه
سياسي را
برنمي تابد .
براي هاشمي
ايجاد فضاي
ابراز وجود و
انديشه و
احراز تشخص
فرديِ شهروند
و گفتمان
انتقادي ،
ادوات لوكس و
غير ضروري
محافل و
محاوره هاي
روشنفكري است
.
هاشمي
، مسلح به
چنين
پارادايمي از
توسعه سياسي ،
به ارزيابي
دوم خرداد مي
نشيند و به
تبع آن ،
اقبال به خاتمي
و سياست هايش
را ، برداشت
از كاشت 8 ساله
دولت سازندگي
مي داند .
براي
هاشمي ، دوم
خرداد زماني
برسميت
شناخته مي شود
كه قبل از آن
دوم خرداد
تماميت وي را
برسميت
بشناسد !
هاشمي
و يارانش ،
عدم اقبال
جبهه دوم
خرداد به
كانديداتوري
وي در جريان
انتخابات
مجلس ششم را
كم لطفي و
ناسپاسي
ارزيابي كرده
و شخص هاشمي
براي التيام
اين رنجش
اقدام به
تخيّلِ مرزبندي
«صف» و «ستاد»جهت
توجيه شخصيِ
جايگاه سياسي اش
در حلقه
دولتمردان
ايران كرده ،
بدون آنكه توضيح
و معرفيئي از
اين ستادِ
فرضي و ديگر
اعضاء آن بدهد
.
اين
در حاليست كه
همه
دولتمردان
جمهوري اسلامي
ايران به صفت
مسئوليتِ
حكومتي خود در
مصادر
امورشان
مستقر و مشغول
تمشيّت امور
محوله مي
باشند .
اما
هاشمي اصرار دارد
كه خود را
سرمايه اي
ستاد نشين
توصيف كند كه
براي نجات
جبهه اصلاح
طلبي ،
كراهتاً به صف
دولتمردان
بازگشته !
زنده
ياد «علي حاتمي»
در ديالوگ
وزينِ اثر
ارزشمندش
«سلطان صاحبقران»
زماني كه
ناصرالدين
شاه در مواجهه
بي
مسئوليتانه
اش با مشكلات
كشور ، در
مقام گلايه از
بي وفائي
روزگار خطاب به
امير كبير در
نخجير گاه
شكوه مي كند
كه :
«كجايند
اسبان تيز تكي
چون رخـــش و
شبديز تا «ما»
آنها را سوار
شويم ؟» در
پاسخ از دهان
امير مي
شنودكه :
«اسبان
تيز تكي چون
رخش و شبديز
را سواراني چون
رستم و بهزاد
سوار شدند و
رفتند . ديگر
اسبي نمانده
تا قبله عالم
سوار آن شوند» !!!
[....]
واقعيت آنست
كه هاشمي طي 8
سال رياست جمهوريش
هرگز پاي به
عرصه فرهنگ و
سياست بدليل مشقت
زا بودنِ
همآوردي با
محافل سنتي
قدرت در اين
عرصه نگذاشت .
وي بخوبي اين
اندرز مصلحت انديشانه
بوعلي سينا را
در مواجهه با
مخالفين بي
پروايش در
عرصه فرهنگ
سنتي لحاظ كرد
كه:
«من از
گاو مي ترسم !
چون هم شاخ
دارد و هم مُخ
ندارد !»
در
مجموع هاشمي
براي
بازتوليد
شوكت و منزلت
دهه گذشته اش
نياز به خلقِ
تصوير و
شخصيتي نوين
از خود بر
اساس مطالبه
هاي نوين
جامعه سياسي ايران
دارد .
زبان
سينما در
اينجا باز هم
رساتر است ،
آنجا كه «علي
نصيريان» در
اثر ارزشمند
«شير سنگــــــــي»
در توصيف
شخصيتِ رفيق و
مبارز قديمي
اش ، از دور
دست با
برانداز وي بر
روي اسبش با
لهجه شيرين
لُري مي گويد :
«اسب
، هموُ اسبه .
تِفَنگ ،
هَموُ تفنگه .
اما سوار او
سوار نيس !»
اما
هاشمي ، همان
هاشميه !
داريوش
سجادي
13/بهمن/78 ـ روزنامه
پيام آزادي