پيچک انحراف

بررسی همگرائی و مشارکت مافيائی حلقه روحانيون مدرسه حقانی با مافيای قدرت در اسرائيل

 

 

 

 

 

گزارشی تحليلی ـ تحقيقی از داريوش سجّادی

آمريکا

22/بهمن/81

 

 

[email protected]

 

 

زمانی که مسعود بهنود مقاله «همگرائی محافظه کاران ايرانی و تندروهای اسرائيلی» را در سايتهای اينترنتی قرار داد نويد اين امر داده می شد که بالاخره يک نفر پرده از مشارکت جناحی از سياسيون ايران با دولتمردان اسرائيل برداشت . خصوصاً آنکه نويسنده آن مقاله خود يکی از تاريخ دانان و تاريخ نويسان خوش قلم جامعه مطبوعات ايران بود. اما متاسفانه آن مقاله هم برخلاف انتظار تنها در سطح ماند و صرفاً به بيان کلياتی بسنده کرد.

بعد از اينکه رئيس جمهور خاتمی طی يک سخنرانی در ماه جاری اظهار داشت:

دستی در کار است که مردم را مأيوس کند و يك پيمان نانوشته و ناميمون ميان عواملي در داخل و خارج وجود دارد كه سعي در ناكارآمد نشان دادن نظام، حكومت و دولت و القاء ناموفق بودن تجربهٌ مردم سالاري ديني دارند و اميدوارم مجالي ميسر شود كه بتوانم با آرامش مخاطر در اين زمينه صحبت كنم» اين اميد پيدا شد تا بلکه رئيس جمهور ايران به  وعده خود عمل کرده و در مجال وعده داده شده ناگفته های خود را به سمع مردم ايران برساند.

مقاله پيچک انحراف بخش ديگری از سلسله مقالات «توطئه های زنجيره ای» است که پيش از اين در خبرنامه گويا درج شده بود. در اين مقاله تلاش شده تا آن بخش از همگرائی و همکاری جناحی از سياسيون ايران با دولتمردان اسرائيل را که پيش از اين مسعود بهنود در مقاله خود کلياتی از آن را مطرح کرده بود و شايد رئيس جمهور خاتمی در آينده ای موعود پرده از روی پيمان نانوشته عوامل داخلی و خارجی توطئه گر عليه ايران را بردارند! بررسی و ارزيابی شود.

پيچک انحراف اشاره به مشارکت جناحی از سياسيون ايران که از ايشان تحت عنوان حلقه حقانی ياد می شود با عوامل اطلاعاتی اسرائيل دارد که در اين همگرائی طی سالهای روی کار آمدن رئيس جمهور خاتمی همواره کوشيده اند با بحرانی نگاه داشتن وضعيت سياسی ايران مانع از بهبود مناسبات ايران با جهان خارج و خصوصاً ايالات متحده آمريکا شده و سياست تنش زدائی رئيس جمهور خاتمی را از حيز انتفاع بياندازند.

اين همگرائی برای تحقق خواسته خود کوشيده تا:

ـ آيت الله خامنه ای را مانع اصلی بهبود مناسبات دو کشور معرفی کند

ـ ضمن ايجاد زمينه نارضايتی اجتماعی بر عليه خامنه ای، فضای کشور را مهيای يک شورش اجتماعی کند

ـ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنام دفاع از رهبری مجبور به ورود به جامعه بمنظور  سرکوبی شورش و تامين امنيت نمايد

ـ با ميليتاريزه کردن فضای جامعه مانع از بسط و توسعه پروسه اصلاحات در کشور شوند

حيات انگلی اين وحدت مافيائی صرفاً منوط به حاکميت جوی بسته و خفقان آور در کشور است تا بدينوسيله بتوانند زمينه های بسط و گسترش سلطه و اقتدار خود در اندامواره های ماشين قدرت جمهوری اسلامی ايران را تحفظ نمايند.      

بنا به مصالحی دو بخش از اين مقاله ناخواسته حذف و از بيان چند نام نيز پرهيز شده. اما در مجموع کوشش شده با حفظ امانت، گوهر و مطالب اصلی به اطلاع خوانندگان رسانده شود.

لازم به ذکر است در تهيه اين مقاله از بخش هائی از مقاله Made in England  نيز استفاده شده اما بنا به ضرورت و با توجه به اطلاعات جديدی که بعد از چاپ آن مقاله حاصل شد در مطلب حاضر وجوهی از مقاله مزبور را نفی و تغيير داده ام.

 

 

 

 

 

 

 

پيشينه رقابتهای جاسوسی در ايران معاصر

انقلاب اسلامی ايران به احتساب قدرت عظيم ويرانگرش در مقابل ساختارهای بجای مانده از حکومت پهلوی آثار و نتايج چشمگيری از خود در دهه 60 بجای گذاشت.

در حوزه اطلاعاتی با توجه به مناسبات مودت آميز حکومت پهلوی با آمريکا و به تبع آن اسرائيل، تهران مبدل به کانون مطمئنی برای فعاليتهای جاسوسی و اطلاعاتی CIA ، MI6  و موساد (امريکا، انگليس و اسرائيل) شده بود تا جائيکه کليه تحولات سياسی و اقتصادی و اجتماعی در خاورميانه و بخشهائی از شوروی سابق تحت شنود و رؤيت امپراطوری افسانه ای جاسوسان حرفه ای تل آويو ، لندن و واشنگتن در ايران قرار داشت.

هر چند اين سه کشور در تحليل نهائی متحدين استراتژيکی در نظام دو قطبی موجود در مواجهه با مسکو محسوب می شدند اما اين وحدت استراتژيک مانع از آن نبود تا سه کشور بدنبال رقابت پنهان با يکديگر جهت تمهيد منويات مستقل خود در ايران نباشند.

بر اساس همين رقابت پنهان و برسميت شناخته شده ، هر سه کشور به احتساب علائق و دلنگرانی های سياسی و اقتصادی خود توانسته بودند بخش هائی از لايه های سياسی و اقتصادی و اجتماعی ايران را تحت نفوذ و اشراف خود درآورند.

 


رقابت های جاسوسی امريکا و انگليس در ايران

يکی از بارزترين نمونه های اين رقابت پنهان نبردی بود که در دهه چهل بين انگلستان و آمريکا در ايران شکل گرفت.

در سال 1347 كه «اسماعيل رائين» با چاپ كتاب «اسناد فراموشخانه» اقدام به معرفي دولتمردان «انگلوفيل» در ساختار حاكميت ايران كرد ، بلافاصله و در مقام پاسخ كتاب «ميراث خوار استعمار» به قلم «دكتر مهدي بهار» وارد بازار كتاب ايران شد و در آن اقدام به معرفي چهره هاي «آمريكوفيل» ايراني و افشاگري عليه سياستهاي استعماري آمريكا در منطقه خاورميانه شد .

هدف از اين روياروئي قلمي سوزاندن مهره هاي تحت امر واشنگتن و لندن در ايران بود .

لازم بذكر است «اسماعيل رائين» يازده سال بعد از آن تاريخ در سال 1358 بطرز مشكوكي در تهران فوت كرد در حالي كه شب قبل از درگذشتش با مراجعه به «ميرحسين موسوي» سردبير وقت روزنامه جمهوري اسلامي ارگان وقت حزب قدرتمند جمهوري اسلامي ايران خبر تهديد به قتلش را به موسوي داده و متقاضي كمك از وي شده بود .

در ماجراي كودتاي آمريكائي 28 مرداد 1332 نيز نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه در كانون خصومت انگلستان با «دكتر محمد مصدق» باز اين لندن بود كه توانست با زيركي آمريكائيها را فريب داده و با ترسيم چهره اي «كمونيست» از مصدق نزد واشنگتن ، كاخ سفيد را ترغيب به كودتا در ايران عليه نفوذ كمونيستها! نمايد.

فريبي كه 25 سال بعد از آن آمريكائيها مجبور شدند تاوان سنگيني براي آن بپردازند و ضمن از دست دادن استراتژيك ترين متحد منطقه اي خود ، مواجه با رژيمي بشدت ضد آمريكائي شوند كه تمامي اركان سياسي شان را بمبارزه می طلبيد.

نكته مغفول در كودتاي 28 مرداد آن بود كه اين كودتا قبل از آنكه موفق به سركوب نهضت ملي ايران شود ، موفق به خلع يد گسترده انگلستان از منافع اش در ايران شد و پس از آن لندن پذيرفت به عنوان شريك كوچكتر بر سر سفره منافع نفتي و اقتصادي ايران در كنار واشنگتن بنشيند.

سفره اي كه تا قبل از آن لندن مالك انحصاري و سنتي آن بشمار مي رفت و اين انتخابي ميان «بد» و «بدتر» براي انگلستان بود .

انگلستان ترجيح مي داد با ترغيب آمريكائی ها جهت كودتا عليه مصدق ، در ازاي از دست دادن كامل و اجتناب ناپذير ايران ، با وارد كردن شريكي جديد و قدرتمند ضمن آنكه «حداقل ها» را براي خود حفظ كند ، دامان خود را نيز از نجاست مباشرت كودتا در ايران نزد افكار عمومي مبرا نگاه دارد. هر چند 15 سال بعد از آن نيز باز لندن با زيركي موفق شد ضمن انعكاس گسترده امواج انقلاب ضد آمريكائي ايران از طريق راديو دولتي BBC  برآيند انقلاب ايران را علي رغم آنكه نمي توانست آنرا بنفع خود مصادره نمايد اما لااقل آن امواج را بر عليه شريك و رقيب قديمي اش هدايت كند .

بي جهت نبود كه موج گسترده انقلاب اسلامي ايران در طول يكساله 1357 ـ 1356 در ساعت 8 شب خاموش مي شد و قاطبه ايرانيان هر شب خستگي يك روز مبارزه انقلابی خود را در كنار راديو BBC برطرف مي كردند. چرا كه BBC در آن ايام عملاً مبدل به رسانه انقلاب شده بود!

اين نکته را نبايد از نظر دور داشت که بعد از آنکه دکتر محمد مصدق با اتکای بر انديشه ملی گرايانه خود موفق به خلع يد انگلستان از صنعت نفت ايران شد، لندن همواره به چشم عداوت به ملی گرايان ايران می نگريست و  در سالهای ‏پايانی رژيم پهلوی نيز بر همين اساس، انگليسی ها بر اين عقيده بودند که در صورت سقوط شاه بهترين گزينه برای غرب به قدرت رسيدن روحانيون محافظه کار در ايران است که در عين حاليکه سد محکمی در برابر شوروی ايجاد می کنند متقابلاً می توانند مليون را نيز در ايران سرکوب نمايند.

اما از جانب ديگر ايالات متحده آمريکا بعد از کودتای 28 مرداد عملاً از هر گروهی در ايران ولو مرتجع و غيردمکراتيک، تنها به صرف ضديت با کمونيستها حمايت غير علنی می کرد بر همين اساس بود که گروهی همچون انجمن حجتيه مورد استقبال غير علنی سازمان اطلاعاتی آمريکا قرار داشت.

اين امر از آنجا ناشی می شد که دغدغه اصلی آمريکا در دوران جنگ سرد صرفاً خطر کمونيست و مهار ارتش سرخ بود در حاليکه انگليسها بواسطه حضور ديرينه و سنتی خود در ايران بيشتر بدنبال حفظ کانالهای ارتباطی خود با محافل اقتصادی سنتی ايران بودند.

ديرينگی و حضور پرسابقه انگليسها در ايران خصوصاً قائله مسيو نوز و قرارداد رژی  به آنها اين شناخت را داده بود که راه نفوذ بی خطر در اقتصاد ايران به بازار سنتی و روحانيت محافظه کار وابسته به آن ختم می شود. ارتباطات ديرينه و مستحکم انگلستان با جناح راست سنتی ايران قبل و بعد از انقلاب اسلامی مؤيد رويکرد محافظه کارانه لندن به جريانهای پرنفوذ و با اعتبار اقتصادی در ساختار بازار ايران است.

 کما اينكه در جريان پناهنده شدن «ولادمير كوزيتكچين» ديپلمات سفارت شوروي در تهران در سال 1361 به لندن ، اين MI6  بود كه اسامي همكاران «حزب توده ايران» با KGB را پس از اعترافات «كوزيتكچين» در لندن از طريق دولت وقت پاكستان در اختيار «حبيب الله عسگراولادي» وزير وقت آموزش و پرورش! و يكي از منسوبين معروف جمعيت دست راستی مؤتلفه اسلامی قرار داد!

هدف انگلستان از اين اطلاع رسانی به تيرگی کشاندن مناسبات حکومت نوپای تهران با مسکو بود، خصوصاً آنکه پيش از اين با اشغال سفارت آمريکا توسط دانشجويان پيرو خط امام، بيم آن می رفت تا مسکو از خلاء وجود رقيب قدرت مندش در تهران بتواند حکومت نوين به قدرت رسيده در ايران را همچون هلوئی نورس به نفع خود بچيند. لذا انگلستان کوشيد غيبت آمريکا را شخصاً پر کرده و ابتدا تلاش کرد با تکيه بر پروژه محمد سعادتی و اتهام جاسوسی وی برای شوروی زمينه تيرگی مناسبات بين تهران و مسکو را فراهم نمايد و بدينوسيله جميع پلهای مواصلاتی سياسی ميان اين دو کشور را از ميان بردارد، اما کم وزنی سياسی سعادتی مانع تحقق چنين خواسته ای برای انگلستان بود.

پروژه كوزيتكچين فرصت آرمانی را برای بازداشت گسترده سران حزب توده و غير قانوني اعلام شدن فعاليت اين حزب در ايران را با مديريت پروژه لندن و از طريق ارتباط اُرگانيك با جناح محافظه کار ايران فراهم کرد.

پروژه ای که توانست با مشارکت صميمانه انگلستان و جناح محافظه کار ايران تا حدود زيادی دولتمردان کرملين را مجاب به حفظ فاصله بهداشتی خود با ايران نمايد.

در بررسی مناسبات مؤدت آميز جناح محافظه کار ايران با لندن نبايد اين نکته را نيز از نظر دور داشت که از ابتدای پيروزی انقلاب اسلامی همين جناح بوده که انحصاراً رياست اتاق بارزگانی ايران که محوری ترين مرکز تجارت خارجی در ايران است را در تصرف خود داشته و شخص علی نقی خاموشی عضو شاخص جمعيت موتلفه اسلامی 23  سال است که بصورت مستمر رياست اين مرکز مهم تجاری را عهده داری کرده و حبيب الله عسگراولادی دبير کل جمعيت موتلفه نيز سالها ست که رياست اتاق ايران و انگليس را به خود اختصاص داده است.

انگلستان به پشتوانه حضور ديرينه اش در ايران شناخت نسبتاً دقيقی از مناسبات فرهنگی سياسی و اقتصادی ايران داشته است و  به پشتوانه همين اندوخته های اطلاعاتی اهتمام نخست خود در ايران را عمدتاً متمرکز بر تامين حداکثر منافع مالی با نزديکی به محافل محافظه کار سنتی در ايران کرده است.

اين در حاليست که در تمام سالهائی که انگلستان تامين منافع مالی خود را در ايران از طريق نفوذش در ساختارهای اقتصاد سنتی ايران تامين می کرد ايالات متحده آمريکا با تکفل رهبری جهان غرب در مبارزه با خطر سرخ عمده اهتمام جاسوسی و اطلاعاتی خود در ايران را صرفاً متمرکز بر فعاليتهای KGB  و عوامل و سازمانهای متمايل به اتحاد جماهير شوری کرده بود. اهتمامی که منجر به پنهان ماندن تحولات زير پوستی ايران در ديگر حوزه های سياسی از چشم آمريکائی ها شده بود.

 


پيشينه فعاليت های جاسوسی اسرائيل در ايران

بر خلاف آمريکا و انگلستان ، تمرکز اسرائيل در ايران قبل از منافع مالی متمرکز بر تحرکات سياسی گروه های بوده که پيکان حمله ايدئولوژيکی و سياسی شان منافع تل آويو را در منطقه هدف قرار داده بود.

ايران از زمان دکتر محمد مصدق برای اسرائيل حوزه خطر ساز تلقی می شد.از آنجا که ايران از آن درجه از استعداد برخوردار بوده که هر گونه تحولی در آن مبدل به الگو برای جهان عرب و اسلام شود  لذا فعل و انفعالات ايران همواره در زير ذره بين اسرائيليها قرار داشته است.

نخستين لطمه ای که تل آويو از ايران خورد در دهه 1330 و منبعث از نهضت ملی کردن صنعت نفت بود. مصدق با اتکای بر انديشه ملی گرائی و توفيق اش در ملی کردن صنعت نفت توانست الگوی مبارزه قدرتمندی را در اختيار جهان عرب قرار دهد. الگوی که به راحتی اين فرصت را در اختيار جمال عبدالناصر قرار داد  تا با استفاده از جذابيتهای نهضت مصدق او نيز با تکيه بر پان عربيسم ضمن توفيق در متحد ساختن جهان عرب اقدام به ملی کردن کانال سوئز کرده و انرژی جديدی را به نهضتهای مبارز با اسرائيل تزريق نمايد.

سقوط حکومت مصدق در ايران در کنار شکست ناصر در جنگ با اسرائيل برای مدتی موجبات تقليل دل نگرانی اسرائيليها را فراهم کرد. اما با ظهور آيت الله خمينی در ايران و تاکيد وی بر انديشه وحدت جهان اسلام و خصوصاً قرائت انقلابی و سلطه ستيزانه اسلام مدل خمينی بار ديگر موجبات دلنگرانی اسرائيليها  از تحولات در ايران فراهم شد.

بديهی بود که اسرائيل با توجه به ماهيت انقلاب اسلامی ايران ، بسيار پيشتر و بيشتر از آمريکا تحولات ايران را دلنگرانه دنبال کند.همچنانکه قبل از اشغال سفارت آمريکا در تهران که توانست نهضت سلطه ستيزی با آمريکا با تکيه بر انديشه اسلامی را در جهان عرب و مسلمانان اپيدمی کند ، ماهيت ضد صهيونيستی انقلاب ايران و مواضع صريح و تند آيت الله خمينی عليه اسرائيل با تاکيد بر وحدت جهان اسلام که به سالهای دهه 1340 می رسيد تل آويو را بشدت دلنگران ساخته بود. 

اسرائيل بعد از پيروزی انقلاب اسلامی ايران و بدنبال اشغال سفارت آمريکا در تهران نخست با لابی سنگين خود بر روی واشنگتن موفق به مجاب کردن کاخ سفيد جهت قطع روابط با ايران شد و متعاقب آن همواره کوشيده است کليه مجاری نزديکی دو کشور را مسدود نگاه دارد همچنانکه در کنار اين دو سياست اهتمام خود را صرف حذف چهره های موجود در خط اول مبارزه با اسرائيل در جمهوری نوپا و انقلابی ايران کرده است.

«لوبريانی» ديپلمات سرشناس اسرائيلی در تهران قبل از انقلاب از معدود کسانی بود که يکسال پيش از آنکه کمترين نشانی از تحولات انقلاب اسلامی سال 1357  در جامعه ايران بروز کرده باشد طی يک ضيافت شام در دربار ايران و در جمع ديگر همتايان خود با درک نابسامانی پنهان در تحولات زير پوستی جامعه ايران خبر از تحولاتی غير قابل پيش بينی در آينده نزديک  می داد.

اين پيش گوئی را قبل از آنکه بتوان به حساب فراست و ذکاوت سياسی لوبريانی گذاشت بايد محصول کار اطلاعاتی عميق و حساب شده سرويس اطلاعاتی موساد در ايران دانست.

اسرائيلی ها با برخورداری از فراغتی که در سايه همکاری حکومت وقت ايران برايشان فراهم شده بود موفق شده بودند بخوبی با گمانه زنی های خود به گسل های سياسی ـ اجتماعی موجود در ايران دهه 1350 پی برده و سنسورهای امنيتی شان در ايران بموقع هشدارهای لازم را به مرکز مخابره کنند.

هر چند پيروزی انقلاب اسلامی توانست کانون مطمئن امپراطوری جاسوسی اين سه کشور(آمريکا، انگلستان و اسرائيل) در ايران را مضمحل نمايد اما اين بمعنای آن نبود که عوامل اين امپراطوری مضمحل شده به بازيافت خود دست نزده  و چشم های خود را بر روی تحولات يکی از مهم ترين کشورهای منطقه ببندد.

اسرائيل از همان ابتدای پيروزی انقلاب و روی کار آمدن حکومت جديد در ايران اهتمام خود را معطوف به تسويه عناصر اصولگرای ضد صهيونيست در بدنه انقلاب ايران در کنار باز کردن پايگاه برای خود در ميان صاحب منصبان حکومت نوپای تهران کرد.

تل آويو بمنظور تحصيل هدف اول خود اقدام به حذف فيزيکی چهره های پرسابقه خط نخست مبارزه با اسرائيل کرد. مفقود شدن امام موسی صدر  در آستانه پيروزی انقلاب اسلامی ايران قابل انتظارترين اقدام از جانب تل آويو می تواند باشد که بدينوسيله می توانست با وقوف بر ميزان نفوذ و محبوبيت وی نزد شيعيان لبنان امکان ايجاد محور صدر ـ خمينی را از ميان بردارد.  

در همين راستا می توان به شهادت مشکوک مصطفی چمران رهبر جنگ های نامنظم در جبهه های جنگ ايران و عراق اشاره کرد.

سابقه عملياتی چمران که سالها قبل از پيروزی انقلاب ايران با عزيمت خود از آمريکا به لبنان در کنار مرحوم حاج احمد خمينی اقدام به راه اندازی سازمان شبه نظامی امل با همکاری نبيه بری کرده بود، به اندازه کافی به نيروهای عملياتی موساد انگيزه می داد تا از طريق عوامل خود در ايران انتقام خود را از چمران بگيرند.

چمران به مدد الهامات عميقی که از آموزه ای روشنفکرانه و دينی دکتر شريعتی اخذ کرده بود، موفق شد تا در دهه 50 در کنار امام موسی صدر ، شيعيان لبنان را به يک انسجام و وحدت آرمانی در راه مبارزه با نيروهای اشغالگر اسرائيل در جنوب لبنان برساند.

موفقيت چمران از سوئی ملهم از بار مبارز و سلطه ستيزانه انديشه منبعث از اسلام ايدئولوژيک دکتر شريعتی بود و از سوئی ديگر به ماهيت تاريخی سلوک شيعی در لبنان باز می گشت.

شيعيان لبنان روحيتاً انسانهائی جسور و سلحشورند. اين صفت تاريخی نيز از آنجا ناشی می شود که تفکر شيعی برای نخستين بار بعد از تبعيد ابوذر غفاری صحابه خاص پيغمبر به صحرای ربذه در زمان خلافت خليفه سوم توسط وی در اين منطقه ترويج شد.

ابوذر به صفت شخصی باديه نشينی جسور و صريح الهجه در مقابل سلاطين بود. همين ويژگی و انتقادات تند وی به عملکرد خلفای راشدين بود که نهايتاً منجر به تبعيد وی به صحرای ربذه  در جنوب لبنان شد.

ابوذر در سالهای تبعيد خود در ربذه توانست شيعه جسور و مبارزه طلبی را در منطقه از خود بجای بگذارد که اکنون از دل آن جنگآوران زبانزدی  همچوم چريکهای حزب الله لبنان قد علم کرده اند.

اين اتمسفر فضای آرمانی مناسبی را در اختيار چمران قرار می داد تا براحتی بتواند با سازماندهی شيعيان لبنان خاک ريز محکمی را در مقابل نيروهای اسرائيلی ايجاد نمايد.

عزيمت چمران به ايران بعد از پيروزی انقلاب اسلامی هر چند می توانست خبر خوبی برای اسرائيل باشد اما عوامل سازمان اطلاعاتی موساد آنقدر ساده انديش نبودند که نفوذ و اقتدار چمران در لبنان را ناديده بگيرند. خصوصاً آنکه چمران اکنون به مدد حضورش در ساختار قانونی حکومت انقلابی ايران می توانست اثرگذاری بيشتر و عميق تری بر مبارزات ضد صهيونيستی در جنوب لبنان داشته باشد.

برخورد حذفی ديگر صهيونيستها در ايران بعد از انقلاب را می توان در انفجار مشکوک دفتر حزب جمهوری اسلامی ايران در تهران سال 1360 جستجو کرد.

هر چند علی الظاهر تاکنون در افکار عمومی اين انفجار به سازمان تروريستی تحت امر مسعود رجوی و فرد مجهول الهويه ای به نام کلاهی منتسب شده اما با توجه به تقارن تاريخی تهاجم ارتش اسرائيل به نيروگاه اتمی عراق با انفجار مشکوک جلسه حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران انتساب اين عمليات تروريستی به موساد اسرائيل مقرون به صحت تر از انتساب آن به گروه مسعود رجوی است خصوصاً آنکه تاکنون هم اين سازمان رسماً تقبل مسئوليت انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را به عهده نگرفته .

وحشت اسرائيل از عراق صرفاً متاثر از توان نظامی حکومت نامتعارف بغداد بود لذا تنها از بين بردن توان هسته ای عراق به اندازه کافی می توانست تل آويو را از ناحيه عراق دچار آسودگی خاطر کند.

اما دلشوره اسرائيليها از ايران قبل از توان نظامی منبعث از تفکر انقلابی و نفوذ معنوی چهره های معتبر و بااقتدار حکومت نوپای ايران در منطقه بود.

محمد بهشتی دبير کل قدرتمند حزب جمهوری اسلامی در کنار محمد منتظری فرزند آيت الله منتظری و کسی که دارای سابقه عملياتی گسترده در مبارزات شيعيان جنوب لبنان بود به اندازه کافی به اسرائيل انگيزه برای از ميان برداشتن ايشان می داد.

اين در حالی است که انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که شباهت زيادی با نوع عملياتهای تروريستی موساد  داشت در عين حالی که چهره های راديکال مخالف با اسرائيل را  از عرصه حکومت نوپای مستقر در تهران از ميان برداشت همزمان تامين کننده منافع آن جناحی در ايران شد که از سالها پيش در تعارض ايدئولوژيکی با تفکر انقلابی طيف منتسب به دکتر بهشتی بوده! و در تحليل نهائی می توانستند متحدين خوبی برای يکديگر باشند.

انفجار حزب جمهوری اسلامی همزمان دو هدف را برای بانيان آن می توانست تامين کند:

نخست حذف چهره های شاخص منتسب به اسلام نوانديش ، انقلابی و ضد اسرائيلی و دوم کسب مجوز برای جناح اقتدارگرای ايران بمنظور قلع و قمع گروه تحت امر مسعود رجوی و حذف فيزيکی يکی از سازمانهای مزاحم اين جناح برای تصاحب کامل قدرت.

جدالی قدرتی که  ماحصل آن ورود اجتناب ناپذير مسير انقلاب اسلامی به فاز خشونت طی دهه 1360 شد که هزينه های گزافی را بر روند انقلاب اسلامی متحمل کرد.

 


عوامل اسرائيل در ايران بعد از انقلاب

از آنجا که طيف بندی روحانيون در ايران قبل و بعد از انقلاب اسلامی عمدتاً حول محور موافقين (جناح چپ)  و مخالفين (جناح راست) آموزه های دکتر شريعتی شکل گرفته بود اين امر فصل مشترکی را برای وحدت استراتژيک اسرائيليهائی که به همان اندازه روحانيون دست راستی ايران از شريعتی متنفر بودند به حساب می آمد.

از نظر اسرائيل جرم بزرگ شريعتی آنبود که توانسته با ارائه يک اسلام ايدئولوژيک و انقلابی نيروی نوينی را در ظرفيتهای نهضتهای ضد صهيونيستی منطقه تزريق نمايد که انقلاب اسلامی ايران بارزترين نمونه آن محسوب می شد.

دکتر بهشتی که در دهه 1350 خود از بانيان مدرسه علميه حقانی در قم بود هر چند انگيزه خود از تاسيس اين مدرسه را آشنائی طلاب با علم روز و جهان معاصر قرار داد اما بعد از بروز اختلافات ايشان و همفکرانش با جناح راست مدرسه حقانی به رهبری مصباح يزدی بر سر عقايد و آموزه های دکتر علی شريعتی از اين مدرسه جدا شد و طی يک سخنرانی در جمع طلاب اين مدرسه گفت:

«مدرسه ای که بخواهد يک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربيت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟اين نوع موضعگيريها بسياری از افراد را به ياد چماق های تکفيری می اندازد که در تاريخ درباره عصر تفتيش عقايد کليسا و و قرون وسطی خوانده اند» (آيت الله بهشتی: شريعتی ، جستجوگری در مسير شدن)

تضاد مواضع فکری بهشتی و همفکران وی با جناح راست مدرسه حقانی زمانی قابل فهم تر است که  اين مواضع در مقابل اظهارات مصباح يزدی قرار گيرد آنجا که می گويد:

«هر جا که آهنگ مخالفت با ولايت فقيه يا ولی فقيه ساز شده سعی کنيد آنرا خاموش کنيد، اگر از روی نادانی است برايش توضيح دهيد و شبهه اش را رفع کنيد ولی اگر از روی غرض ورزی است او را خفه کنيد»! (سخنرانی در جمع بسيجيان شهرستان قروه ـ 7مرداد81)

چنين آموزه هائی در بطن خود آنقدر استعداد داشت تا از مشتی طلبه جوان، روحانيون خشن و سرکوبگری بسازد که نخستين اقدام عملی شان در صيانت از بيضه اسلام به قتل رساندن حجت الاسلام شمس آبادی در دهه 1350 باشد!

در دوران حکومت پهلوی مقابله با دکتر علی شريعتی از اهداف اصلی مدرسه حقانی بود . بعد از پيروزی انقلاب اسلامی آن بخش از چهره های مدرسه حقانی که در طيف طرفداران دکتر شريعتی قرار داشتند به هيئت حاکمه پيوستند از جمله مرتضی مطهری، آيت الله بهشتی، آيت الله قدوسی، شاهچراغی و غلامحسين کرباسچی.

کادر بجای مانده در مدرسه حقانی نيز که مجموعاً وابسته به جناح خشن و اقتدارگرای حقانی و برخوردار از مواضع خصمانه عليه دکتر شريعتی بود ، بعد از پيروزی انقلاب توانست به تدريج و بخصوص بعد از فوت آيت الله خمينی در هيئت حاکمه ايران نفوذ نمايند.

از اين ميان می توان به آقايان جنتی، علی رازينی، رئيسی ، نيری، محسنی اژه ای، علی فلاحيان، روح الله حسينيان، ميرحجازی، پورمحمدی، رهبرپور، حجت الاسلام عليزاده، اشاره کرد که موفق به کسب تصدی مسئوليت در دادگاه ويژه روحانيت، وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب و قوه قضائيه شدند.

اين حلقه تدريجاً و به مرور زمان توانست برای خود کادرهای پياده نظامی هم از بدنه سپاه پاسداران فراهم آورد که از اين ميان می توان به آقايان سردار غلامرضا نقدی، سرلشگر ذوالقدر، سردار الله کرم اشاره کرد. سپاهيانی که برخلاف نسل نخست بانيان اين نهاد دارای خاستگاهی خشن و نامانوس با آموزه های عرفانی کسانی همچون شهيد باکری و شهيد همت می باشند.

حسين شريعتمداری سپاهی سابق و مدير مسئول فعلی روزنامه کيهان و پيش از وی عباس سليمی نمين معاونت وزارت اطلاعات و مدير مسئول هفته نامه کيهان هوائی نيز با مجموعه ای از عوامل تحت امر خود در اين نشريه  بخش رسانه ای اين حلقه را عهده داری کرده و تا قبل از بازداشت عوامل قتلهای زنجيره ای همکاری نزديکی با عقبه اين جناح در وزارت اطلاعات و شخص سعيد امامی (معاونت امنيتی وزارت در دوره تصدی مسئوليت فلاحيان) داشتند.

در مجموع آموزه ای مدرسه حقانی توانست طلاب خشنی را تحويل جامعه دينی ايران بدهد که با پيروزی انقلاب اسلامی و حذف تدريجی چهره های شاخص اسلام نوانديش گام به گام در هرم قدرت جمهوری اسلامی نفوذ کنند.

نفوذی که با توجه به قرابت عقيدتی حذف انديشانه و خشن ايشان با دولتمردان اسرائيل زمينه های همگرائی و وحدت رويه آنها را می توانست فراهم آورد.

اين در حاليست که حلقه حقانی در آموزه های عقيدتی خود نفرت آشکاری از هر گونه نزديکی با آمريکا داشته و در مانيفست خود نيز صراحتاً بر آن تاکيد کرده است.

در مجموع سه فاکتور مشترک: کنش خشونت آميز، نفرت از دکتر علی شريعتی و مخالفت بنيانی با نزديکی ايران و آمريکا توانست موجبات قرابت فکری و عملی دسيسه چينان تل آويو با فارغ التحصيلان مدرسه حقانی را بمنظور کارشکنی در مسير و اهداف انقلاب ايران را فراهم آورد.

 


کانون تجمع حلقه حقانی کجاست ؟

حجت الاسلام محمدی ری شهری هر چند ارتباط رسمی و حوزوی با فارغ التحصيلان مدرسه حقانی نداشت ليکن از زمان تصدی مسئوليتش در پست وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران و بکار گماردن چهره های برجسته ای از مدرسه حقانی همچون علی فلاحيان در اين وزارتخانه تدريجاً در کانون اين حلقه قرار گرفت و نهايتاً در سال 1374 با راه اندازی جمعيت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی توانست کانونی رسمی برای تجميع پايوران حلقه حقانی با محوريت خويش را تمهيد نمايد.

کانونی که گفته می شود از مجرای بنياد اقتصادی «فؤاد ری» که در مجاورت دفاتر توليت حضرت عبدالعظيم واقع شده تغذيه مالی می شود.

ری شهری بعد از جمع کردن چهره های شاخص خشونت طلب مدرسه حقانی در قالب جمعيت دفاع از ارزش ها طی مقاله های متعددی در نشريه «ارزشها» ارگان اين تشکل اقدام به تئوريزه کردن آرمانها و اهداف خود و متحدينش کرد.

اين نشريه در خصوص ديدگاه سياست خارجی جمعيت دفاع از ارزشها صراحتاً اظهار می داشت:

«رابطه جمهوری اسلامی ايران با رژيم آمريکا رابطه دو کشوری نيست که صرفاً اختلافاتی با هم دارند، بلکه مساله يک انقلاب است که اساساً موجوديت نظام سلطه را برنمی تابد و بنابراين با رژيم تجاوزگر کنونی آمريکا تضاد ذاتی دارد ... انقلاب اسلامی هدفی جز نابودی نظام تجاوزگر آمريکا ندارد»(هفته نامه ارزشها، شماره 10، 13/12/75، ص4)

در مرامنامه جمعيت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی نيز بر مقابله با سياستهای آمريکا تاکيد شده و آمده است:

«سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران پيوسته بايد با سياستهای توسعه طلبانه و زياده خواهانه قدرتهای استکباری به ويژه آمريکا مقابله کند» (مرامنانه جمعيت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی، فصل چهارم)

همچنانکه گروه تندرو انصارحزب الله که تحت توليت آيت الله جنتی قرار دارد در مقام پياده نظام حلقه حقانی نيز به شدت ارتباط با آمريکا را رد کرده و حتی خواستار تصويب قوانينی شده تا آنهائی که ارتباط با آمريکا را مطرح می کنند به اشد مجازات برساند و حتی تهديد کرده اندکه در غير اينصورت حزب الله خود راساً به وظيفه اش عمل خواهد کرد. (ماهنامه يالثارات الحسين، ارگان انصارحزب الله شماره 23)

نفرت عقيدتی حلقه حقانيه گردآمده در جمعيت دفاع از ارزشها از هرگونه نزديکی با آمريکا در بطن خود زمينه مساعدی را برای قرابت و همکاری ايشان با عوامل صهيونيسم که همواره دل نگران نزديکی جمهوری اسلامی ايران با ايالات متحده آمريکا بوده اند، فراهم می ساخت.اين در حالی است که اسرائيل صرفنظر از قرابتهای عقيدتی اش با حلقه حقانی همواره از دو حربه سکس و خشونت هم بمنظور يارگيری در حوزه های عملياتی اش بهره کافی برده است.

 


سکس؛ پاشنه آشيل حقانی

موساد همواره کوشيده از طريق آلوده کردن  اهداف و طعمه هايش به روابط سکسی با طعمه هائی که بر سر راه ايشان می گذارد آنها را وادار به همکاری با خود کرده و در غير اينصورت با پروژه قتل درمانی به حذف فيزيکی مخالفان اقدام می نمايد.

دسيسه ای که در سالهای نخست پيروزی انقلاب اسلامی ايران برای وزير وقت ارشاد اسلامی صورت گرفت نمونه آشکاری از اين ترفند قديمی اسرائيلی ها بود. هر چند جاسوسه ای که با در دست داشتن فيلمی که بصورت مخفيانه از هم آغوشی اش با  وزير مربوطه تهيه کرده بود به هنگام خروج از فرودگاه مهرآباد بصورتی تصادفی لو رفت و دستگير شد.

همچنين خبری که اخيراً بر روی سايت «پيک نت» منتشر شد (3 دی 81 )  مبنی بركشف ارتباط رئيس كل دادگستری تهران با يك شبكه جاسوسی امريكايی-اسرائيلی در صورت صحت نمونه مهم ديگری از شيوه استخدام نيرو توسط اسرائيليها است.

مطابق اين خبر:

 «وزارت اطلاعات و امنيت به اسناد و اطلاعات انكار ناپذيری در ارتباط با روابط حجت الاسلام عليزاده رئيس كل دادگستری مركز با يك شبكه جاسوسی امريكايي-اسرائيلی دست يافته و آن را مستقيما در اختيار رهبر قرار داده است. در رابطه با همين اطلاعات از وی چند جلسه بازجويی شده و موقتا از وی خواسته شده است نه اطلاعيه ای صادر كند و نه در امور قضائی استان مركز دخالت كند تا تكليف روشن شود. به وی حتی اجازه خروج از تهران نيز داده نمی شود و به همين دليل با درخواست مكرر وی برای رفتن به خراسان مخالفت شده است. حتی گفته می شود سفر اخير "سليمی نمين" معاون سابق وزارت اطلاعات در زمان ری شهری به خراسان و ديدار وی با آيت الله واعظ طبسی و همچنين سفر اخير وزير اطلاعات به خراسان نيز در همين ارتباط و برای قانع ساختن واعظ با دستگيری عليزاده و يا بركناری او بوده است ... يك گزارش ديگر نيز حاكيست: دستگيری 50 تن در شهر قم كه چند ماه پيش و باتهام جاسوسی صورت گرفت و محمد خاتمی نيز از آن ياد كرد، سرنخ های ارتباطات جاسوسی عليزاده را بدست داد.عليزاده پيش از انتقال به تهران و تحويل گرفتن پست رياست كلی دادگستری مركز در دادگستری مشهد اشتغال داشت و پيش از آن نيز در سرخس خراسان در همين رشته فعاليت می كرد»

اين در حاليست که گفته می شود عليزاده در زمان تصدی مسئوليتش در خراسان برخوردار از چند پرونده اخلاقی و منکراتی نيز بوده است لذا استبعادی ندارد که عوامل موساد توفيق آنرا پيدا کرده باشند تا از همان دامی که برای وزير اسبق ارشاد استفاده کرده بودند اينبار نيز برای به دام انداختن مشاراليه استفاده کرده با اين تفاوت که اينبار عملياتشان با موفقيت همراه بوده باشد!

نکته قابل توجه در خصوص خبر فوق در آنست که بلافاصله بعد از پخش اين اتهام رئيس کل دادگستری تهران بصورتی اعلام نشده اقدام به برگزاری يک کنفرانس مطبوعاتی کرد اما علی رغم توقع افکار تحريک شده عمومی، در اين کنفرانس کمترين اشاره ای به صحت و سقم اتهام مزبور نکرد.

چنين واکنشی بمعنای گرفتن سم خبر با حضور در افکار عمومی است تا بدينوسيله چهره متهم با سياست بی اعتنائی به اصل اتهام مستوره باقی بماند.

گذشته از آنکه پيش از اين نيز در جريان قتلهای زنجيره ای پائيز  1377 توسط سعيد امامی و يارانش رد پای زنی زيبا روی به نام فاطمه قائم مقامی در رسانه ها مطرح شد که از وی به عنوان معشوقه يکی از چهره های سرشناس حلقه حقانی نام برده می شد که در همان ايام بصورتی مشکوک در تهران کشته شد! همچنانکه در برخی از رسانه های برون مرزی نيز رد دختر جوانی به نام سحر به عنوان معشوقه سعيد امامی بارها مطرح شد.

لذا احتمال دور از انتظاری نيست که در صورت صحت اخبار فوق اسرائيل توانسته از حربه سکس بعنوان دامچاله ای برای به خدمت گرفتن برخی از عناصر سرشناس صاحب منصب در جمهوری اسلامیاستفاده ببرد.

 


رد پای حلقه حقانی ـ تل آويو در قتلهای زنجيره ای

آيت الله خامنه ای بعد از افشای مدخليت عناصر وزارت اطلاعات در قائله قتلهای زنجيره ای صراحتاً در يکی از سخنرانی های خود اظهار داشت:

 «نمي توان باور كرد كه اين قتلها بدون سناريوي خارجي باشد و با توجه به ضرر اين جنايات عليه ملت و دولت و حكومت ايران ممكن نيست اين قتلها بدون سناريوي خارجي باشد»

و متعاقب آن محسن رضائی فرمانده سابق سپاه پاسداران طی يک کنفرانس خبری رد پای اسرائيليها را در قتلهای زنجيره ای مطرح کرد لذا رديابی عوامل موساد در ساختار اطلاعاتی ايران فرضی محتمل به نظر می رسد خصوصاً آنکه در همين چارچوب اميرفرشاد ابراهيمی نيز در اعترافات خود در بخش همکاری با حسين شريعتمداری اظهار می دارد:

«يادم مي آيد كه همان موقع هم آقاي سعيد اسلامي (امامی) با موبايلش تماس گرفت و گفت كه من شما را به آقاي شريعتمداري (مدير مسئول و سرپرست روزنامه كيهان) معرفي مي كنم تا با ايشان هم كار كنيد. پرسيد كه نشريه تان را كجا چاپ مي كنيد؟ كه ما گفتيم يك نشريه شلمچه است كه بنياد رسالت برايمان چاپ مي كند. گفت: كيهان هم كمك تان مي كند. زنگ زد به آقاي شريعتمداري گفت: آقاي الله كرم اينها و آقاي گودرزي ميايند پيش شما، كمك شان كنيد. ويژه نامه اي كه همان موقع دادگاه هم چاپش را ممنوع كرده بود، در تيراژ ميليوني موسسه كيهان برايمان چاپ كرد كه مروري بود بر زندگي آقاي خاتمي ولي مطلب ديگري كه هست، آقاي اسلامي، آقاي ديگري را (كه هنوز نام و نام فاميليش براي من معلوم نيست و آقاي رضايي پارسال در افشاگري هايش گفت كه جاسوس صهيونيست ها است) به الله كرم معرفي كرد و گفت كه كمكمان مي كند»

از سوئی ديگر همين که مهرداد عاليخانی يکی از متهمين اصلی قتلهای زنجيره ای که اخيراً محکوم به حکم سنگين چهار بار حبس ابد شد، به اقرار صريح روزنامه کيهان چاپ تهران(سرمقاله 8 بهمن81)، برادر زاده مسعود عاليخانی عنصر برجسته «شبکه زيتون» محفل جاسوسی و اطلاعاتی اصلی موساد اسرائيل در ايران زمان پهلوی بوده، اين قرابت نسبی می تواند مدرک قبال اعتنائی در نفوذ تل آويو در ساختار اطلاعاتی ايران باشد.

گذشته از آنکه مصاحبه راديوئی سال گذشته حسين مهری از راديو 24 ساعته لس آنجلس با علی فلاحيان در آستانه انتخابات رياست جمهوری سال 1380  در موقعيتی که فلاحيان خود يکی از کانديداهای اين انتخابات بود و راديو 24 ساعته نيز يکی از رسانه های نشان دار متعلق به انحصارات رسانه ای صهيونيستها در جامعه فارسی زبانان لوس آنجلس است را تنها می توان تمهيد رسانی رسانه ای تل آويو به حلقه ای از عالی رتبگان سياسی در ايران ياد کرد که بدليل حضور شخص علی فلاحيان در راس عملياتی آن، از ايشان تحت عنوان «حلقه حقانی» نام برده می شود.

حلقه ای که رسانه های برون مرزی منتسب به اسرائيل اقدام به دادن رپرتاژ آگهی رايگان به کانديدای منتخب ايشان می نمايد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفوذ تدريجی حلقه حقانی در ساختار قدرت

اين گروه از روحانيون متصلب الفکر تا زمان حيات آيت الله خمينی بدليل جذبه و نفوذ ايشان در ساختار انقلاب و حکومت و مردم کمتر تمايلی به ابراز وجود علنی در تحولات سياسی ايران داشتند اما اين عدم تمايل به معنای بی تحرکی پنهان ايشان در عرصه سياست ايران نبود.

نخستين خيزش پنهان اين جناح خشکه مقدس و خشن را می توان در پروسه حذف تدريجی آيت الله منتظری از هرم قدرت ايران مشاهده کرد، توطئه ای که در بطن خود برخوردار از خاصيت مرضی الطرفينی هم زمان برای حلقه حقانی در کنار عوامل حکومت تل آويو بود.

کيومرث صابری طنز نويس سرشناس مطبوعات ايران يکبار در توصيف شخصيت دکتر محمد جواد لاريجانی (تئوريسين سرشناس جناح راست ايران) گفته بود:

لاريجانی سياستمداری است که از مجموع پيش بينی های متعددش در عرصه سياست جز آنها که اشتباه در می آيد الباقی آنها درست است!!!

لاريجانی اخيراً طی  مصاحبه ای با خبرگزاری دانشجوئی ايران (‌١١/٠٩/٨١) با اشاره به جريان سفر مخفيانه رابرت مك فارلين مشاور امنيت ملی کابينه رونالد ريگان رئيس جمهور وقت ايالات متحده آمريکا به ايران كه به گفته ايشان از طرف آمريكاييها براي ايجاد رابطه با ايران اجرا شد و توسط صهيونيستها لو رفت، گفته است:

«... در زمان آمدن مك فارلين به ايران، زمان بسيار مناسبي بود كه ما به اين قدم آمريكا جواب مثبت می داديم زيرا در آن زمان، آمريكا به اين نتيجه رسيده بود كه با ايران پيروز كار كند. البته اين امر توسط صهيونيستها لو رفت. در هياتي كه همراه مك فارلين آمده بود دو جاسوس “موساد” وجود داشت كه خود آمريكاييها در جريان آن نبودند كه هواپيماي يكي از آنها به دليل نقص فني از بين رفت ولي ديگري توانست به اسرائيل باز گردد»

علی الظاهر اظهارات فوق يکی از ادعاهای معتبر لاريجانی بشمار می رود، هر چند در آن تاريخ مسئول لو رفتن سفر مک فارلين به ايران، مهدی هاشمی (يکی از منسوبان آيت الله منتظری) معرفی شد که خبر اين سفر را به مجله الشراع چاپ لبنان رسانده بود اما مهم اين است که روحانيون حلقه حقانی توانستند با توسل به اين بهانه زيرکانه جريانی را با معرکه گردانی حجت الاسلام محمدی ری شهری بر عليه آيت الله منتظری مديريت کنند که فرجام آن منجر به حذف منتظری از دايره قدرت ايران شد.

ترفندی که علی رغم ظاهر الصلاح بودنش، شيطنت مستتر در آن نيز دور از چشم آيت الله خمينی نماند و ايشان هشيارانه طی ملاقاتی که در همان زمان با آيت الله طاهری اصفهانی امام جمعه اصفهان داشتند خطاب به ايشان می گويند:

«برويد و با ايشان (آيت الله منتظری) صحبت کنيد و بگوئيد من روی شما سرمايه گذاری کرده ام ، اگر می بينيد که روحانيون در مقابل شما نمی ايستند به اين دليل است که من هستم و اگر روزی من نباشم آنها در مقابل شما خواهند ايستاد لذا شما نبايد ضعفی داشته باشيد و اين مهدی هاشمی بهانه ای است دست آنها»!(خاطرات سياسی ـ صفحه 29)

تاکيد آيت الله خمينی به بهانه بودن مهدی هاشمی برای روحانيون مخالف منتظری در قائله مک فارلين شاخص مهمی در هوشياری رهبر فقيد جمهوری اسلامی ايران از تحرکات توطئه آميز حلقه حقانی در آن مقطع بود.

در مجموع هم اسرائيلی ها و هم متحدين داخلی شان در ايران موفق شدند از ماجرای سفر مک فارلين به ايران به نفع خود بهره برداری لازم را به عمل آورند. در جريان سفر مک فارلين همزمان هم حقانی چی های گردآمده به دور حجت الاسلام ری شهری توانستند با توفيق حذف آيت الله منتظری از قائم مقامی رهبری جمهوری اسلامی ايران خود را از دغدغه دور ماندن از قدرت بعد از فوت آيت الله خمينی رها  سازند و هم اسرائيليها  با زيرکی موفق شدند تلاشهای آمريکا برای نزديکی به ايران را با شکست همراه سازند.

چنين تلاشهائی در ايران بعد از انقلاب اسلامی مسبوق به سابقه بود.

 


سوابق کارشکنی حلقه حقانی ـ تل آويو در سياست خارجی ايران

حلقه حقانی ـ تل آويو طی دو دهه بعداز انقلاب اسلامی پروژه های مشترک ديگری را نيز جهت اخلال در مسير سياست تنش زدائی ايران با جهان غرب مديريت کرده اند از جمله:

ترور«شاهپور بختيار»در آستانه سفر «فرانسوا ميتران» رئيس جمهور فقيد فرانسه به تهران در منزل مسکونی اش واقع در پاريس که  اولين اثر اين ترور لغو سفر ميتران به تهران بود كه در آن مقطع نفس انجام اين سفر براي دولتمردان ايران دارای اهميت بالائی بود .

همچنين ترور مشكوك «دكتر كاظم سامي» وزير بهداشت كابينه مهندس بازرگان در تهران همزمان با ورود «هانس ديتريش گنشر» وزير خارجه وقت دولت آلمان در سال 1366 به ايران كه منجر به آن شد تا گنشر پس از بازگشت به «بُن» اعلام كند«هنوز امنيت كافي در ايران جهت سرمايه گذاري وجود ندارد».

ترور «شرفکندی» در آلمان  در آستانه توافق وی با جمهوری اسلامی بمنظور دست برداشتن از مبارزه مسلحانه با ايران و بازگشت به کشور بمنظور مبارزه صرفاً سياسی ، مورد ديگری از اخلال و کارشکنی در مسير سياستهای خارجی ايران بود.

لازم به ذکر است که طی گفتگوئی که با سفير وقت ايران در آلمان شخصاً انجام دادم مشاراليه با ذکر اين نکته اظهار داشت که نتيجه گفتگوهای دو جانبه ميان ما با شرفکندی منجر به موافقت ايشان جهت دست برداشتن از مبارزه مسلحانه عليه ايران  و بازگشت به کشور جهت مبارزه صرفاً سياسی بود که ناگهان مواجه با حادثه ميکونوس شديم.

ظاهراً در آن مقطع بار ديگر اسرائيليها توانسته بودند از طريق عوامل داخلی خود در حلقه سعيد امامی ضمن ترور شرفکندی از سوئی زمينه بهبود مناسبات جمهوری اسلامی با يکی از سازمانهای قدرتمند کُرد  داخل کشور را به هم بزنند و از سوی ديگر جناح اقتدارگرای داخل ايران نيز با انجام اين ترور ضمن مانور قدرت دادن در برابر رقبای داخلی جای پـای خود را در داخل کشور مستحکم تر نمايند و هم زمان خوراک لازم را در اختيار صهيونيستها جهت فراهم آوردن زمينه های انزوای هر چه بيشتر ايران در جهان غرب با به راه انداختن دادگاه جنجالی ميکونوس قرار دهند.

نکته مهم در جريان ترور شرفکندی آنبود که عوامل اطلاعاتی دولت آلمان موفق به يافتن رد پای تل آويو و متحدين مافيائی شان در ايران شده بودند و از همين رو تا حد ممکن با دولت ايران و سفير وقت جمهوری اسلامی در بن همکاری لازم را کردند و برخلاف توقع افکار عمومی استقبال و همکاری چندانی با قوه قضائيه آلمان در جريان دادگاه ميکونوس به عمل نيآوردند. 

در مجموع حلقه حقانی از ابتدای استقرار حکومت جمهوری اسلامی قدم های آرام و حساب شده ای را بمنظور احراز مناصب قدرت در ساختار حکومت ايران را برداشته است.


انتخابات رياست جمهوری سال 1376 ، نخستين خيز رسمی حقانی برای تصاحب قدرت

تا قبل از انتخابات رياست جمهوری سال 1376 حلقه حقانی اصراری بر ابراز وجود سياسی در کريدورهای عمومی از خود نشان نمی داد و عمدتاً می کوشيد با حرکت با چراغ خاموش بدون سر و صدا اهداف سياسی خود را پی گيری کند.

اما با نزديک شدن انتخابات رياست جمهوری سال 1376 اين جناح سياست حرکت با چراغ خاموش خود را کنار گذاشت و با تحليلی که از مساعد بودن فضا به نفع خود و خيز جهت تصاحب کرسی رياست جمهوری می ديد ضمن تشکيل جمعيت دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی به دبير کلی حجت الاسلام محمدی ری شهری و مجموعه ای از چهره های شاخص مدرسه حقانی رسماً پای به صحنه علنی سياست گذاشت.

حضور ايشان به عرصه علنی سياست يکی از اشتباهات استراتژيک شان بود چرا که تا قبل از آن توانسته بودند بدون نياز به پاسخگوئی به افکار عمومی مصادر قدرت متعددی را در ساختار هرم قدرت ايران را اشغال کنند اما با اعلام موجوديتشان در قالب جمعيت دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی و معرفی ری شهری بعنوان کانديدای خود در انتخابات رياست جمهوری عملاً به قلت پايگاه مردمی خود در ايران واقف شدند و ديگر نمی توانستند از کيک قدرت در ايران سهمی بيش از لياقت شان را در حوزه های انتخابی مطالبه کنند.

لازم به ذکر است آراء مکتسبه ری شهـــری در انتخابات سال 1376 به زحمت به عدد 700 هزار که حتی کمتر از آراء باطله بود! می رسيد.

اما تا پيش از اين، تحليل اين جناح مبتنی بر توفيق ايشان در انتخابات مزبور بود.


توهّم پيروزی

سه شنبه هشتم آبان ماه سال 1373 ـ ساعت 9 صبح ، نهاد عالی رياست جمهوری.

در موقعيتی که هنوز بيش از دو سال به انتخابات رياست جمهوری سال 1376 مانده بود عطاالله مهاجرانی معاونت پارلمانی رياست جمهور وقت طی مصاحبه ای اختصاصی با اينجانب در دفتر کار خود اظهار داشت:

«اگر امكان تغيير در قانون اساسی وجود داشته باشد آقای هاشمی رفسنجانی شايسته ترين فرد برای احراز مجدد مسئوليت رياست جمهوری است»

بعد از چاپ اين اظهار نظر، طوفانی از مخالفت جو سياسی کشور را فراگرفت تا جائيکه در نهايت کار به اظهار نظر آيت الله خامنه ای و مخالفت قطعی ايشان با چنين تغييری در قانون اساسی ايران منجر شد.

هر چند هاشمی در اين قائله به پا شده چهره ای خاموش بود و تنها بعد از مخالفت صريح رهبری ايران وی نيز امتناع خود را از چنين تغييری در قانون اساسی اعلام کرد اما پنج سال وقت لازم بود تا عطاالله مهاجرانی نيت اصلی خود را از بيان آن مطلب اظهار دارد! (جزئيات اين مصاحبه و تبعات آن در مقاله ظلم زدائی از تاريخ آمده است)

مهاجرانی در مصاحبه با خبرگزاری داشجويان (8/5/1381) می گويد:

«زمانی که بحث  اصلاح قانون اساسی در مورد برداشتن منع انتخاب مجدد مطرح شد، بيشتر يک موضع سياسی مورد نظر بود تا يک تصميم واقعاً جدی برای تغيير قانون اساسی. در آن زمان جناح راست بر طبل می کوبيدند که ديگر تمام است و مانند کسانی بودند که گوئی می خواستند عروسی را قبل از عقدکنان انجام دهند و نمی خواستند برای رسيدن به انتخابات رياست جمهوری حوصله به خرج دهند. در آن مقطع صحبت اين بود که ما چگونه می توانيم با زدن يک تلنگر وقفه ای ايجاد کنيم تا بتوانيم فکری برای مراحل بعدی رياست جمهوری داشته باشيم . احساس می کرديم طرح بحث تغيير قانون اساسی می تواند به عنوان مانع تلقی شود و کمی اذهان را به خود مشغول کند و اتفاقاً همين طور هم شد يعنی به محض اينکه اين بحث مطرح شد شاهد نوعی سراسيمگی و دست پاچگی جناح راست بوديم که به يکباره طرفدار قانون اساسی شدند و حرف هائی زدند که تا آنزمان مطرح نمی کردند»

در مجموع تراموای انتخابات سال 1376 به راه افتاد و دو جناح راست سنتی و راست اقتدارگرا با گلادياتورهای خود(ناطق نوری و ری شهری) به عنوان رقبای اصلی وارد صحنه کارزار انتخابات شدند.

در اين کارزار جناح چپ ايران که چند سال نيز بود که تحت تضييع هائی که بر ايشان مترتب شده بود در  اعتکاف سياسی به سر می برد، چندان محلی از اعراب نداشت!

خصوصاً آنکه رقبا توانسته بودند کانديدای نخست اين جناح را (مهندس مير حسين موسوی) با تضييقات پنهان و آشکار تخت قاپو کرده و ايشان را منصرف از حضور در عرصه انتخابات نمايند. محمد خاتمی هم که با اکراه و تاخير وارد اين انتخابات شد تا روزهای آخر هم رقيبی جدی تلقی  نمی شد و طرفين و حتی خود خاتمی و حاميان سياسی اش امکانی  برای توفيق  در اين انتخابات متصور نبودند.

هر اندازه به دوم خرداد 1376 نزديک تر می شديم رقابتهای انتخاباتی دو جناح راست حکومت سنگين تر می شد در عين حالی که هم زمان و در پشت پرده متحدين خارجی آنها نيز در لندن و تل آويو دست به نبردی اطلاعاتی با يکديگر زده بودند! بدون آنکه کمترين احساس دلنگرانی حداقل تا روزهای پايانی انتخابات سال 1376 از ناحيه خاتمی داشته باشد.

 

 

 

پنجشنبه 25 اسفند 75  ساعت 10 صبح ـ نهران ؛کتابخانه ملی ايران

سيد محمد خاتمی طی مصاحبه ای اختصاصی در دفتر کتابخانه ملی در خيابان آفريقای تهران به نقل قولی اشاره کرد که می تواند مبين آغاز دلنگرانی دست راستی ها از حضور يک مزاحم در عرصه رقابت ميان ناطق و ری شهری باشد.

وی بعد از آنکه مواجه با سوال اينجانب شد که مجموعاً چه برآوردی از آراء مکتسبه خود در دوم خرداد داريد به نقل از يکی از نزديکان جناح وابسته به ناطق نوری گفت که روز گذشته رئيس دفتر حجت الاسلام ری شهری طی تماسی تلفنی با رئيس دفتر ناطق نوری از وی همين سوال را درباره وضعيت ناطق پرسيده بود و ايشان نيز در پاسخ گفته بود که در مجموع وضعيت اميدوار کننده است به شرط آنکه اين سيد خوشگله (محمد خاتمی)بگذارد!

عدم احساس خطر دو جناح از جدی بودن يا محتمل بودن پيروزی خاتمی فرصتی طلائی را در اختيار وی و متحدينش قرار داد تا از اصطکاک و رقابتهای سياسی و انتخاباتی دو کانديد ديگر با کمترين هزينه بهره برداری مثبت نمايد.

خاتمی در حالی پله های جلوس بر کرسی رياست جمهوری را طی می کرد که باند حقانی به مبارزه ای پنهان و خشن با جناح محافظه کار سنتی ايران بر سر تصاحب اين کرسی اشتغال داشتند. مبارزه ای که در پشت پرده مبدل به جدال و رقابت پنهان دو دولت انگلستان و اسرائيل بر سر کيستی اشغال کرسی رياست جمهوری ايران شده بود!

 


جنگ قدرت لندن و تل آويو در انتخابات سال 1376 ايران

نخستين حمله سنگين جناح حقانی به ناطق نوری در انتخابات رياست جمهوری سال 1376 را می توان در افشای مشکوک مذاکرات محرمانه محمد جواد لاريجانی متحد نزديک ناطق با نيکلاس براون مدير کل بخش خاورميانه وزارت امور خارجه انگلستان در لندن مشاهده کرد.

هر چند لاريجانی يک سال بعد در تشريح لو رفتن اين نشست محرمانه طی مصاحبه با روزنامه جامعه می گويد:

«بيرون درز کردن مذاکرات من بخشی از رقابت انتخابات بود که از داخل وزارت خارجه شکل گرفت چرا که احساس شده بود اگر ناطق رئيس جمهور شود انتخاب او برای تصدی پست وزارت خارجه ممکن است من باشم»

اما اظهارات لاريجانی منافاتی با اين ندارد که نفوذی های موساد در وزارت خارجه انگلستان تشخيص داده بودند با اطلاع رسانی اين نشست به حلقه حقانی می توانند ضربه شکننده ای به انگلستان و متحدين داخلی شان در جريان انتخابات رياست جمهوری ايران بزنند.

طبعاً اگر جناح راست سنتی ايران اين حق را برای خود قائل بوده تا با اتکا به مناسبات ديرينه خود با انگلستان ضمن اعزام نماينده مورد وثوقشان به لندن هماهنگی های لازم را با انگلستان در خصوص نامزد رياست جمهوريشان به عمل آورد اسرائيل نيز به همين سياق اين حق را برای خود قائل خواهد شدکه در نبرد قدرت موجود ميان کانديداهای انتخابات رياست جمهوری ايران به طرف مورد وثوق خود امداد رسانی خبری کند!

طنز قضيه آنجا بود که هر چند افشای مذاکرات مزبور لطمه سختی به ناطق نوری زد اما نمدی از اين کلاه هم عايد جناح ری شهری نشد و جناح چپ با زيرکی توانست ضمن آگرانديسمان کردن اين مذاکرات به بهترين شکلی از آن به نفع خود و کانديدای خود بهره برداری نمايد.

حمله دومی که حلقه حقانی ـ موساد  سعی کرد در آن ايام با توسل به آن،  جناح محافظه کار را در انتخابات زمينگير کنند؛ دست گذاشتن بر روی مسئول ستاد تبليغات رياست جمهوری ناطق نوری بود.

در اوج رقابتهای انتخابات رياست جمهوری سال 1376  اين حلقه کوشيد ضمن باز کردن پرونده ای مشکوک از جاسوسی و اتهاماتی اخلاقی برای مسئول ستاد تبليغات ناطق نوری، موجبات دلنگرانی جدی ناطق و متحدينش را فراهم کنند.

هر چند ناطق [] نهايتاً توانست باند سعيد امامی و مسئولين بالاتر آنرا در حلقه حقانی  متقاعد کند که تا پايان انتخابات رياست جمهوری اين پرونده را از منظر افکار عمومی پنهان نگاه داشته و دست به اقدامی در آن خصوص نزنند اما در مجموع جناح حقانی موفق شد با اجابت اين خواسته، ناطق و جناح حامی او را اخلاقاً مديون به خود نمايد و اين عاملی بود که حقانی چی ها می توانستند به اتکای آن سهم قابل توجهی از کيک قدرت را در صورت پيروزی ناطق در انتخابات نصيب خود نمايند.


فتنه بودن خاتمی برای حلقه حقانی ـ تل آويو

پيروزی غير مترقبه سيد محمد خاتمی در انتخابات رياست جمهوری بزرگترين هشدار برای تل آويو بود. اسرائيل در طول تمام سالهای استقرار جمهوری اسلامی کوشيده بود مستقيم و غير مستقيم با ترسيم شمای عبوس و خوفناک از اسلام حاکم بر ايران بعد از انقلاب اسلامی ضمن ايزوله نگاه داشتن حکومت انقلابی ايران در مرزهای ملی اش با به شکست کشاندن الگوهای ملکداری مبتنی بر اسلام نوانديش منبعث از آموزه های سياسی و ايدئولوژيکی شريعتی ـ خمينی، از الگو قرار گرفتن آن در  جهان عرب و مسلمانان ممانعت به عمل آورد.

پيروزی خاتمی با تکيه بر سيمائی لطيف و انسانی از اسلام بزرگترين هشدار برای اسرائيل بشمار می رفت.

توفيق خاتمی در دوران رياست جمهوری اش اين امکان را به ايران می داد تا علی رغم همه تنگناها و مضايقه ها و مضيقه هائی که طی دو دهه گذشته بر سر راهش گذاشته شده بود بار ديگر و ظفرمندانه ايران را مبدل به الگوئی جذاب برای جهان اسلام نمايد.

طبعاً اسرائيل با توجه به شناختی که از اثرگذاری تحولات ايران بر جغرافيای سياسی خاور ميانه داشت خود را محق می دانست که بيشترين فشار را بر به شکست کشاندن پديده خاتمی اعمال نمايد.

از اين مقطع به بعد شاهد فعال شدن مافيائی اسرائيل و زير مجموعه های تحت کنترلش در ايران جهت به شکست کشاندن پديده خاتمی شديم.

از همين مقطع بود که باند حقانی در يک وحدت آرمانی با اسرائيل، خود را عملاً مبدل به کارگزار اصلی تل آويو بمنظور تامين منويات ناصواب ايشان کرد.

 


نخستين توطئه حقانی ـ تل آويو عليه پديده خاتمی

نخستين تحرکات ايذائی اين جناح هجوم هيستريک به امنيت ملی ايران و هدف اصلی در اين پروژه ناتوان نشان دادن خاتمی در تامين امنيت ملی بود. تهاجم شبانه به اتوبوس حامل بازرگانان آمريکائی نخستين توطئه ها عليه خاتمی بود.

پائيز سال 1377  زمانيكه هيأت سيزده نفره بازرگانان آمريكائي که با ميزبانی «سبزعليان» ديپلمات سابق جمهوری اسلامی ايران در امريکا به تهران سفر کرده بودند، در حال بازگشت به هتل محل اقامت خود ، مورد تهاجم عده اي ناشناس قرار گرفتند.صورت قضيه آن بود كه مهاجمين از نيروهاي مذهبي مخالف آمريكا بهستند .

هيأت 13 نفره مزبور متشكل از بازرگاناني بود كه براي كشف فرصت هاي تجاري تازه در ايران به تهران سفر كرده بودند . اين گروه از بازرگانان در واقع اعضاي سازماني بودند كه از 500 شركت آمريكائي تشكيل شده و بر ضد تحريم اقتصادي آمريكا عليه ايران فعاليت مي كرد .

پيغام اصلی در حمله به بازرگانان آمريكائــي آنبود که به واشنگتن تفهيم شود بدون هماهنگی با تل آويو امکان نزديک شدن به ايران وجود ندارد همچنانکه حلقه حقانی نيز توانست با اين مانور قدرت به واشنگتن تفهيم کند که حرف آخر را در ايران آنها می زنند! اين پيغامی بود که کاخ سفيد که در آنزمان در اختيار دمکراتها بود بخوبی آنرا گرفت اما علی رغم اين واشنگتن برخلاف توقع افكار عمومي از اتخاذ موضع خصمانه و منفي نسبت به ايران در اين مورد پرهيز كرد.

موضع واشنگتن در جريان تهاجم به هيئت بازرگانی اش در تهران سال 1377 مشابهت بسياری با يک نمونه تاريخی ديگر در بيش از 70 سال پيش داشت.

77 سال پيش بدنبال اتخاذ سياست «نيروي سوم» قوام السلطنه نخست وزير وقت ايران كه طي آن وي كوشيد در فضاي رقابت آميز ميان روس و انگليس بر سر نفت ايران ، پاي آمريكائيها را نيز به صحنه سياسي ـ اقتصادي ايران باز كرده و فضاي مانور و قدرت انتخاب ايران را توسعه بخشد ، براي نخستين بار پاي كمپاني نفتي «استاندارد اويل» آمريكا به ايران باز شد . هر چند انگلستان با زيركي توانست در كوتاهترين زمان ممكن پاي استاندارد اويل و پس از آن كمپاني آمريكائي «سينكلر» را از منافع نفتي ايران كوتاه نمايد .

نكته حائز اهميت در اين مقطع قتل مشكوك «سرهنگ ايمبري» نايب كنسول آمريكا در ايران در جريان واقعه سقاخانه آشيخ هادي در تهران بود.

انگليسها كه فهميده بودند قوام بدنبال باز كردن پاي آمريكا به ايران است در تير ماه 1303 از شايعه وقوع معجزه در سقاخانه آشيخ هادي سود برده و با اعزام «بالوين سيمور» كارمند سفارت انگليس در تهران نزد «ايمبري» وي را ترغيب به تهيه عكس از سقاخانه مزبور كردند .

عكسي كه «ايمبري» مجبور شد جان خود را بر سر آن بگذارد !

«ايمبري» پس از حضور در محل مواجه با افراد مشكوكي شد كه توانستند با تحريك احساسات مذهبي مردم وي را بعنوان عنصري كافر و اجنبي و نجس ! در آن محل مقدس ! به قتل برسانند كه نتيجه آن حداقل مي توانست تيرگي مناسبات ايران و آمريكا و قبولاندن اين نكته به آمريكائيها باشد كه ايران محل امن و مناسبي براي فعاليت آنها نيست .

نکته جالب توجه آنست که آمريكا در قضيه «ايمبري» نه تنها از برخورد تند با ايران پرهيز كرد بلكه معادل هزينه انتقال جسد «ايمبري» با ناو اختصاصي شان به آمريكا را تخصيص به اعطاي بورسيه براي دانشجويان ايراني علاقه مند به تحصيل در آمريكا كرد. همچنين در جريان حمله به بازرگانان آمريكائي در پائيز سال 1377 نيز علي رغم انتظار موضعي تند از سوي آمريكا ، وزارت خارجه اين كشور در يك موضعگيري بديع اعلام كرد :

«علي رغم اين واقعه ، واشنگتن علاقه مند به ارتقاء روابط ميان دو ملت ايران و آمريكا مي باشد» و همزمان بر خلاف سالهاي قبل نام ايران را از ليست سياه كشورهاي توليد كننده مواد مخدر پاك كرد!

 


دومين توطئه حقانی ـ تل آويو عليه پديده خاتمی

سه روز پس از حمله اول آذر به هيأت بازرگاني آمريكا ، پرده دوم توطئه عليه دولت خاتمی به نمايش درآمد و داريوش فروهر و همسرش به طرز مشكوكي در منزل مسکونی شان در تهران كشته مي شوند و متعاقباً به فاصله چند روز «محمد پوينده» و «محمد مختاري» دو تن از نويسندگان نه چندان مشهور ايران نيز بقتل مي رسند .

قتلهائی که منتسب به عوامل خود سر وزارت اطلاعات و عقبه سعيد امامی شد.

در تمامی اين وقايع حلقه حقانی در کنار عوامل اسرائيلی يک هدف مشترک را دنبال می کردند: شکست اسلام متعارف و با سيمای انسانی مدل خاتمی.

فراز و فرودهای سالهای زمامداری خاتمی تا کنون مملو از بحرانهای متعدد بود ؛ اعم از توقيف فله ای نشريات اصلاح طلب و بازداشت روزنامه نگاران و تهاجم به کوی دانشگاه، که رد پای عقبه حقانی در تمامی آنها به روشنی قابل رويت بود.

اما شاخص ترين اين توطئه ها ترور سعيد حجاريان توسط جوانی از شهرری بود.

 


چرا حجاريان ترور شد؟

دوشنبه 17 فوريه  2000 ـ ساعت 10 صبح ـ بوستون

خبرنگار واشنگتن پست طی تماسی تلفنی با منزل اينجانب در کمبريج ماساچوست خبر از ارسال پيام مهمی در آينده نزديک توسط يکی از عالی رتبگان آمريکا به مقامات ايران به اينجانب داد. يک ماه وقت لازم بود تا در جلسه ساليانه شورای آمريکائيان و ايرانيان (AIC) در «آمنی شرهام هتل» واشنگتن مشخص شود اين مقام عالی رتبه کسی نيست جز مادلين آلبرايت وزير خارجه وقت ايالات متحده و پيام مزبور نيز اشاره به متن سخنرانی آشتی جويانه وی با دولتمردان ايران داشت که طی آن ضمن اعتراف به دست داشتن دولت وقت آمريکا در کودتای 28 مرداد سال 1332 عليه دکتر محمد مصدق از ملت ايران به همين بابت دلجوئی کرد.

اين نخستين بار بود که يکی از بلند پايگان دولت آمريکا رسماً تقبل مسئوليت در کودتای 28 مرداد را به عهده می گرفت.

اين نکته از آنجا حائز اهميت است که در جريان مذاکرات ايران با آمريکا در الجزاير طی سال 1381 که بمنظور آزاد سازی گروگانهای آمريکائی در تهران صورت می گرفت، نمايندگان آمريکا به هيچ وجه تن به امضای آن بند از قرار داد الجزاير ندادند که دولت آمريکا را متعهد می کرد تا از دخالت در امور ايران بپرهيزد.

ادله ايشان در استنکاف از امضای اين بند آن بود که امضای اين بند به معنای پذيرش رسمی دولت آمريکا در دخالت داشتن در امور ايران در سالهای قبل بوده که آمريکا مدعی عدم چنين دخالتی بود و اکنون با سخنرانی آلبرايت وی صريحا بر اين نکته صحه می گذاشت.

اما نکته مهم تر از سخنرانی آلبرايت روندی بود که بيش از يک ماه پيش از اين و در پشت پرده برای برگزاری اين نشست در جريان بود.

برنامه اين نشست از 7 هفته قبل هماهنگ شده بود و مطابق آن قرار بود بعد از سخنرانی آلبرايت، در پانل بعدازظهر آقای هادی نژادحسينيان بنمايندگی از جانب جمهوری اسلامی ايران به استقبال گشاده روئی آمريکائيان رفته و پاسخ مناسب را به ايشان بدهد.

اين نکته از آنجهت حائز اهميت است که متن سخنرانی خانم آلبرايت از يک ماه قبل ميان دو کشور ايران و آمريکا رد و بدل شده بود و بر روی بند بند آن تشريک مساعی و تفاهمات لازم صورت گرفته بود. []  به همين دليل هم نماينده ايران برای نخستين بار از مرکز مجوز لازم را داشت تا در اجلاس مزبور حضور به هم رسانده و مواضع مطلوب ايران را اتخاذ نمايد.

اما يک نکته مبهم در اين  ميان وجود داشت و آن اينکه علی رغم استقبال ايران و حضور هادی نژادحسينيان در اجلاس واشنگتن که بمعنای تائيد حضور وی توسط رهبری جمهوری اسلامی با عطف توجه به محتوای آشتی جويانه سخنان آلبرايت بود اما بلافاصله در فردای اين اجلاس آيت الله خامنه ای طی سخنرانی خود در اصفهان بشدت به آمريکا تاخته و سخنان آلبرايت را بدون اهميت عنوان کرد.

طبعاً از آنجا که متن سخنرانی آلبرايت پيشتر به رؤيت مقامات ايران رسانده شده بود اين بی معنی بود که آيت الله خامنه ای از سوئی مجوز شرکت نژادحسينيان در اجلاس واشنگتن را بدهد و از سوئی ديگر بلافاصله بعد از اظهارات آشتی جويانه وزير خارجه آمريکا با بياناتی تند و پرخاشگرانه به آلبرايت پاسخ دهد!

پاسخ به اين ابهام را بايد در پاراگراف بيستم از نطق مکتوب آلبرايت يافت آنجا که بعد از استقبال از روند دمکراسی موجود در ايران ضمن اشاره ای گذرا به قتلهای زنجيره ای پائيز 1377 با تاکيد بر ترور حجاريان انگشت اتهام خود را سياستمدارانه متوجه رهبری جمهوری اسلامی ايران می کند و می گويد:

 

 

«همين هفته گذشته يک روزنامه نگار برجسته (سعيد حجاريان) که مشاور آقای خاتمی است در جريان يک ترور بشدت مجروح شد. جريانات متعددی در ايران همانند هر جامعه متنوع در حال حرکت هستند، بعضی از اين جريانات کشور را رو به جلو و بقيه از اين حرکت جلوگيری می کنند.علی رغم روند دموکراسی، کنترل ارتش، قوه قضائيه، دادگاه ها و پليس در دست افراد غير منتخب باقی مانده و در اصول سياست خارجی که در مورد آن بيشترين نگرانی را داريم بهبودی حاصل نشده است»

Moreover, in the fall of 1998, several prominent writers and publishers were murdered, apparently by rogue elements in Iran security forces. And just this past weekend, a prominent editor and advisor to President Khatami (سعيد حجاريان) was gravely wounded in an assassination attempt.

As in any diverse society, there are many currents swirling about in Iran. Some are driving the country forward; others are holding it back. Despite the trend towards democracy, control over the military, judiciary, courts and police remains in unelected hands, and the elements of its foreign policy, about which we are most concerned, have not improved. But the momentum in the direction of internal reform, freedom and openness is growing stronger.

 

 اين پاراگرافی بود که در تمامی نسخه های سخنرانی آلبرايت که پيش از اين  در کريدور مشترک دو کشور رد و بدل شده بود وجود نداشت و ظاهراً کمتر از 24 ساعت قبل از اجرای کنفرانس در آخرين لحظه ها و با فشار لابی صهيونيسم، آلبرايت مجبور به اضافه کردن آن در متن نطق خود بدون اطلاع طرفهای ايرانی شده بود.آلبرايت بعدها جزئيات اين فشار و اضافه کردن اين پاراگراف را در يک گفتگو خصوصی با […] يکی از اعضای شورای امريکائيان ـ ايرانيان (AIC)  فاش ساخت. پاراگرافی  که علی رغم خوشبينی تحليلگران سياسی مبنی بر آب شدن يخهای موجود ميان دو کشور بعد از سخنان آلبرايت، منجر به مواضع سختگيرانه و قابل انتظار آيت الله خامنه ای شد . اين در حاليست که بيل کلينتون رئيس جمهور وقت ايالات متحده بعد از اتمام دوره رياست جمهوريش طی نشستی خصوصی در يک کشتی تفريحی با […]  يکی از اعضاء شورای آمريکائيان ـ ايرانيان (AIC) صريحاً اعلام کرد که «ما برای بهبود مناسبات با ايران عزمی جدی داشتيم»

علی القاعده مواضع آلبرايت در اجلاس واشنگتن برای هادی نژاد حسينيان و هيئت ايرانی آنقدر غيرمترقبه و دور از انتظار بود که مجبور شدند در فاصله دو پانل صبح و بعد از ظهر اجلاس واشنگتن عجولانه اقدام به تغيير در متن سخنرانی از پيش تهيه شده نژادحسينيان دهند.

اما چه چيز باعث شد تا چنين حادثه غير مترقبه ای در اين اجلاس اتفاق بيفتد و از آن مهم تر آنکه چرا لابی صهيونيسم که بالاترين نفوذ را در ساختارهای سياسی آمريکا و خصوصاً  در ساختار سياسی و اداری ميزبانان آن اجلاس (شورای آمريکائيان و ايرانيان AIC ) دارد با وجود اطلاع دقيقشان از برگزاری اجلاس واشنگتن و آغوش گشائی که قرار بوده آلبرايت در آن اجلاس برای جمهوری اسلامی کند عملاً اقدامی برای برگزار نشدن اجلاس واشنگتن به عمل نيآورد و تا آخرين لحظه که مجبور شدند آن پاراگراف را به آلبرايت تحميل نمايد، اقدام ديگری از خود به عمل نيآورده بود؟

پاسخ به اين پرسش ها را بايد در آگاهی لابی صهيونيسم از آن چيزی دانست که نه ميزبان و نه ميهمانان اجلاس واشنگتن از آن اطلاعی نداشتند!

توطئه ای در دست اقدام بود؟!

 


ترور سه منظوره حجاريان!

چهارشنبه 21 اسفند 80  ـ تهران ، پارک شهر ـ ساعت 8 صبح (شش روز قبل از کنفرانس AIC)

يک هفته پيش از برگزاری اجلاس واشنگتن کيلومترها دورتر و در قلب تهران بزرگ جوانی بسيجی و وابسته به گروه انصارحزب الله بنام سعيد عسگر در حالی که در نماز صبح خود از خداوند طلب پذيرش فريضه ای که تا چند ساعت ديگر قرار بود ادا نمايد را کرده بود؛ نشسته بر ترک موتورسيکلتی چهارسيلندر به اتفاق دوستانش از محل سکونت خود در شهرری عازم پارک شهر تهران و ساختمان شورای شهر بود.

ظاهراً قرار بود وی با کشتن سعيد حجاريان چهره سرشناس جبهه اصلاح طلبان، فردی که از او تحت عنوان مغز استراتژيک اصلاح طلبان نام می بردند انتقام خود را از جنبش اصلاح طلبی ايران بگيرد.

اما روند ماجرا نشان می داد که ترور مزبور در بطن خود آبستن مسائل جدی تری بود.

چند نکته محوری در جريان اين ترور وجود داشت:

نخست آنکه خاستگاه ضاربين بار ديگر به نوعی به شهرری و مرکزيت سرحلقه کانون حقانی بازمی گشت!

دوم آنکه بر خلاف انتظار ضاربين کمترين تمايلی جهت اختفای خود در زمان عمليات نداشتند.

انتخاب ساعت ترور که در آغاز ساعت کاری در تهران و در مقابل ساختمان شورای شهر که محلی پر تردد و پر رفت و آمد است نشان از تعمد ضاربين بر ديده  و شناخته شدن داشت!

همچنين استفاده از موتورسيکلتی که در تهران جنبه نماد داشته و استفاده از آن صرفاً در انحصار سازمانهای نظامی و انتظامی وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است تعمد ابهام آميز ضاربين در نشان دادن انگشت اشاره مردم به سپاه پاسداران بعنوان عاملين اصلی ترور حجاريان بود!

تنها نکته ايی که طراحان ترور حجاريان بر روی آن حساب نکرده بودند موفقيت آميز نبودن اين عمليات بود.

طبعاً گلوله ای که توسط سعيد عسگر مغز سعيد حجاريان را نشانه گرفت بمنظور تنبيه و تنبّه مضروب شليک نشده و هدفی جز هلاکت وی مطمح نظر ضاربين نبوده است.

اما جان به سلامت بردن حجاريان در اين سوء قصد را چه به حساب مشيت الهی و چه به حساب ناشی گری ضارب بگذاريم نتيجه عمل را کاملاً تغيير داد.

ترور حجاريان را در مقام مقايسه می توان با ترور سه منظوره! تيمسار رزم آرا نخست وزير اسبق در زمان رژيم پهلوی ارزيابی کرد.

در آن ترور هر چند فدائيان اسلام توانستند رزم آرا با استفاده از باز بودن تعمدی! حلقه امنيتی محافظينش مضروب نمايند اما بعدها کاشف به عمل آمد که گلوله تمام کننده از پشت و توسط آجودان شخصی رزم آرا و با دستور بالاتر شليک شده بود!

اما نتيجه کار هم زمان تامين کننده سه هدف شد:

نخست بدست آمدن توجيه محکم برای هيئت حاکمه جهت سرکوب فدائيان اسلام و دوم حذف يک نخست وزير مقتدر که با استقلال عمل خود توانسته بود زمينه های دلنگرانی دربار را فراهم آورد و سوم ارسال اين پيغام به مسکو که در ايران همه راهها به دربار ختم می شود.

لازم به ذکر است در آن مقطع رزم آرا توانسته بود ارتباطات محکمی با روسها برقرار سازد.

ظاهراً در جريان ترور حجاريان نيز هدف طراحان آن بود که با برخوردار کردن اصلاح طلبان از يک جنازه! افکار عمومی را مستقيماً متوجه سپاه پاسداران و شخص آيت الله خامنه ای بعنوان فرمانده کل قوای نظامی در جموری اسلامی ايران و عاملين اصلی اين جنايت کرده و در اين صورت وقوع هر حادثه غير مترقبه و اجتناب ناپذيری در مراسم تشييع جنازه حجاريان را با دميدن به خشم عمومی از خامنه ای و سپاه تحت امر وی فراهم آورند و از سوی ديگر جنبش اصلاح طلبی را با حذف حجاريان محروم از مغز استراتژيک نمايند.

ظاهراً در زمان تصدی مسئوليت عبدالله نوری در وزارت کشور مشابه همين سناريو در قائله ضرب و شتم وی در مراسم نماز جمعه تهران طراحی شده بود و در جريان درگيری کوی دانشگاه نيز مصطفی تاجزاده کانديدی ديگر برای کشته شدن در اين مسير بوده است. چنانچه اميرفرشاد ابراهيمی عنصر جدا شده از گروه انصارحزب الله در اعترافات خود صريحا اظهار داشت:

«... مي خواستيم اصلاح طلبان و رفرميست ها را وارد فاز جديد ناامني در جامعه كنيم و به آنها بفهمانيم كه دولت قدرت تامين امنيت ندارد. آقاي الله كرم يكبار گفت: ما ناامني ايجاد مي كنيم و بنيادهاي مختلف كه تابع دولت نيستند مثل بنياد جانبازان و ١٥خرداد  بحران اقتصادي در جامعه بوجود آوردند تا القا شود كه دولت توانايي حل بحران اقتصادي را هم ندارد ... در يكي از جلسات كه در موسسه (راه حق) رفتيم آقاي مصباح (يزدی) سخنراني مي كرد. جلسه تمام شده بود، بچه ها سوار ماشين شده بودند. يك سري بولتن بود راجع به عملكرد آقاي عبدالله نوري به آقاي مصباح نشان داديم. ايشان داشت مي خواند كه به حسين الله كرم گفت: بالاخره يك نفر مرد از بين شما پيدا مي شه جلو اينرا بگيرد؟ ... يك شب، پنج شنبه بود، حدود ساعت ٣٠/١-٢ الله كرم زنگ زد گفت: فلاني آب دستت است بگذار بيا خانه ما. رفتيم. گفت: كار مشهد را اينجا بايد تمام كنيد. من به فرج هم گفته ام و فرج قرار است با (مكافات) عبدالله نوري را انشاالله بزند. مكافات، اسم چاقوي بلندي بود كه فرج هميشه همراه خودش داشت. حقيقاً يك مقدار ترسيدم. چون حالا ديگر صحبت قتل در ميان بود و ما مي خواستيم عبدالله نوري را بكشيم!»

ابراهيمی در بخش ديگری از اعترافاتش در خصوص درگيری کوی دانشگاه می گويد:

«... به هرجهت از جبهه دوم خرداد كساني مي آيند داخل كوي سخنراني كنند. مثلا مي گفتند آقاي تاج زاده، خانم هاشمي و نمايندگان مجلس مي آيند و تحليل الله كرم اين بود كه تاج زاده را در كوي با تير بزنند و كشته شود. دانشجوها كشته شوند و اينها شب هفت مي گيرند ما يك بحران ايجاد كنيم، چهلم مي گيرند، دوباره حركت ايجاد كنيم»

در جريان ترور حجاريان هم برآورد طراحان ترور آن بود که با هدايت افکار عمومی به دست داشتن سپاه پاسداران تحت امر آيت الله خامنه ای در اين سوء قصد می توانند زمينه يک آشوب اجتماعی بر عليه سپاه و شخص خامنه ای را فراهم آورند و در چنين حالتی به راحتی می شد هيئت حاکمه جمهوری اسلامی را مجاب به کشاندن نيروهای سپاه به سطح شهر بمنظور تامين امنيت عمومی کرد و به اين ترتيب موفق می شوند با نظامی کردن فضای سياسی ايران ضمن برخورد با  عوامل ناآرامی و آشوب با اتخاذ طبيعی سياستهای انقباظی در چنين شرايطی توجيهی منطقی برای جمع کردن بساط اصلاح طلبی را در ايران فراهم ساخت.

طبعاً در چنين حالتی ديگر برای باند حقانی ـ تل آويو جای دلنگرانی از ناحيه اقدامات پشت پرده و در حال وقوع دولتهای ايران و آمريکا برای تنش زدائی از مناسبات سياسی شان وجود نداشت.

بر اين اساس کانون توطئه چنين می پنداشت که به فرض توفيقات دو طرف در تهران و واشنگتن جهت آب کردن يخ های سياسی موجود ميان دو کشور اين سوء قصد می تواند دو طرف را در آستانه برگزاری اجلاس واشنگتن آچمز کرده و با بسيج افکار عمومی آمريکا دولت اين کشور را در معذور سياسی جهت نزديک شدن به کشوری که در آن مشاور رئيس جمهور اصلاح طلبش ترور می شود و محافظه کاران خشونت طلب در آن برخوردار از قدرت برتر می باشند، قرار دهند! لذا واشنگتن نخستين پيغامی که از اين ترور و تبعات ناشی از آن می گرفت آن بود که در صورت عدم موافقت جناح اقتدارطلب ايران جائی برای مغازله کاخ سفيد با جناح اصلاح طلب ايران وجود ندارد.

تبعات ناموفق ماندن ترور حجاريان را به نوعی می توان با ترور مهاتما گاندی در هند مقايسه کرد!

در جريان ترور گاندی همراهان ضارب در يک هماهنگی حساب شده پس از مضروب شدن گاندی به اتفاق انگشت اشاره خود را متوجه ضارب کردند تا با استفاده از خشم عمومی مردم و علاقه شديدشان به مهاتما بتوانند ضارب را در همان محل حادثه سر به نيست کرده و برای ديگر طراحان ترور اختفای اطلاعاتی به وجود آورند.

اما نکته جالب قضيه آنجا بود که علی رغم توفيق ضارب در کشتن گاندی حجم تراژدی برای حضار آنقدر بالا بود که بجای انتقام جوئی از ضارب همه مردم هندوستان در يک وفاق جمعی دست به دعا و نيايش برای جان به سلامت بردن رهبرشان برداشتند و عملاً اين سوء قصد مبدل به عاملی قوی برای اتحاد بيشتر مردم هندوستان شد

در جريان ترور حجاريان نيز هر چند طراحان حادثه کوشيدند با تشبث به همه ترفندهای موجود انگشت اشاره خود را متوجه سپاه پاسداران بعنوان عاملين سوء قصد به حجاريان جهت انتقام گيری افکار عمومی نمايند اما طرفه آنکه همچون ترور گاندی مردم بجای انتقام گيری از ضاربين، گروه گروه در پشت درهای بيمارستان سينای تهران جمع شده و متفقاً دست به دعا جهت بازگشت سلامت مغز اصلاحات برداشتند. اين امر همراه با اظهار نظر پزشکان که 5 روز بعد از اين حادثه در باره احتمال زنده ماندن حجاريان نظر مثبت دادند، سوء قصد مزبور را مبدل به يک وفاق شورانگيز و ملی در سرتاسر کشور کرد.

از همينجا بود که کانون توطئه که نقشه خود را در کشتن حجاريان و ميليتاريزه کردن فضای ايران  شکست خورده می ديد سراسيمه دست به کار شد و شاخه تل آويو را که تاکنون بدون کوچکترين نگرانی در انتظار به ثمر رسيدن ترور حجاريان توسط عاملين داخلی خود در ايران بود، وادار کرد تا بمنظور کارشکنی در اجلاس واشنگتن از طريق فشار سنگين لابی خود  در آخرين لحظه و بدون اطلاع طرفهای ايرانی آلبرايت را متقاعد به اضافه کردن پاراگراف مزبور در نطق خود نمايند.

 

 


سياست نعل وارونه

«ميم فطروس» روزنامه نگار مقيم انگلستان يکسال بعد از ترور سعيد حجاريان طی مقاله ای که در شماره 698 هفته نامه نيمروز چاپ لندن تحت عنوان «چه کسی فرمان شليک به حجاريان را صادر کرد» اطلاعاتی را برای نخستين بار از ماجرای ترور حجاريان بروز داد که با توجه به نبود وی در ايران و نامحرم بودنش در کانون تعاملات سياسی جناح های داخلی کشور، بشدت شيوه اطلاع گيری دقيق و بعضاً صحيح وی از مسائل پشت پرده ايران را مشکوک جلوه می داد.

حجم و کيفيت بالای اطلاعات عرضه شده وی در مقالات چاپ شده اش در نيمروز تنها می توانست مبين تغذيه خبری وی از کانالهای اطلاعاتی مرتبط با موساد باشد که بصورتی جهت دار و هدايت شده آن بخش از اطلاعاتی را در معرض رؤيت افکار عمومی قرار داده و می دهد که با آنها بتوان افکار عمومی را بنفع حلقه توطئه حقانی ـ تل آويو مشوه نمايد.

وی در مقاله فوق الذکر با ذکر جزئياتی دقيق و مفصل از حادثه ترور حجاريان بدون کمترين شائبه ای اقدام به معرفی مديريت پشت پرده اين ترور کرده و اظهار داشته:

«فرمان شليک را پدرخوانده صادر و ری شهری هم مثل هميشه به چغانه ای دستور هاشمی رفسنجانی را به اوباش شهرری منتقل کرده بود»

سه ماه بعد از چاپ اين مقاله، همين نويسنده در مقاله ديگری تحت عنوان «عمامه ها را برداريد؛ محمدرضا در راه است!» در شماره 712 هفته نامه نيمروز ضمن يک ارزيابی گسترده از مسائل رويداده طی 5 سال روی کار آمدن خاتمی در انتها می گويد:

«جبهه حجاريان براي انتخابات رياست جمهوري در آينده کت و شلواري ها را به ميدان مي فرستد که مسلما محمد رضا خاتمي يکي از آنان خواهد بود و طرف مقابل به پيشنهاد رفسنجاني عبدالله نوري را تا  به اين ترتيب روحانيت در امور سياسي باقي بماند و در صورت موفقيت جبهه حجاريان براي به حاشيه راندن روحانيت با توجه به چراغ سبز هايي که اتحاديه اروپاو آمريکا براي حمايت از اصلاح طلبان از خود نشان داده اند ديگر فرصتي براي سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي باقي نخواهد ماند»

جالب آنکه بلافاصله بعد از چاپ اين مقاله در لندن ، سايت دريچه که گفته می شود متعلق به عوامل اخراجی وزارت اطلاعات در جريان پاکسازی اين وزارتخانه بعد از رسوائی قتلهای زنجيره ای است با استناد به همين مقاله در خبرنامه مورخ دهم آذر 1381  با استناد به همان بخش از مقاله مزبور می گويد:

«نشريه نيمروز که از خطوط سلطنت طلب همسو با سياستهاي ايالات متحده دفاع مي کند در مقاله اي به قلم ميم فطروس حمايت ضمني از خط مشي حجاريان کرده است»!

دريچه در ادامه مطلب خود آورده:

«اگر سطح تحليل مخالفان جمهوري اسلامي در همين حد باشد گمان مي رود جمهوري اسلامي همان گونه که مايل است به قيام امام زمان (عج) خواهد پيوست. حمايت مشتاقانه سلطنت طلب ها از يک عنصر امنيتي سابق جمهوري اسلامي يا دليل هوشمندي نظام اسلامي در آلتر ناتيو سازي از ميان خودي ها است يا نشانه فقدان هر گونه آلتر ناتيو و فقر سياسي اپوزيسيون. بعضي از اخبار و شايعات  پيرامون سفر حجاريان به آمريکا تحت پوشش معالجه عوارض ناشي از ترور حاکي از تماس هايي با مقامات آمريکايي بود اکنون با حمايت سلطنت طلب ها و  احتمال هدايت سلطنت طلب ها زير پرچم حجاريان از سوي آمريکا اين شايعات قوت مي يابد»

صرف نظر از جدال زرگری مستتر در هر دو مقاله نيمروز و دريچه ظاهراً هر دو شاخه داخلی و خارجی کانون توطئه حقانی ـ تل آويو می کوشند  اذهان عمومی را نسبت به اصلاح طلبان داخلی سم پاشی کرده و ايشان را منتسب به آمريکا معرفی نمايند.

همچنانکه  ضمن نعل وارونه زدن و به حاشيه راند نقش حجت الاسلام ری شهری، متقابلاً هاشمی رفسنجانی را آمر در ترور  حجاريان معرفی نمايند!

به گفته يک منبع آگاه، انتصاب حجت الاسلام دری نجف آبادی وزير وقت اطلاعات در زمان قتل های زنجيره ای پائيز 1377 به سمت امامت جمعه شهرری واکنش آيت الله خامنه ای در مقابل تحرکات حلقه حقانی بعد از ترور حجاريان بود تا بدينوسيله ضمن آنکه وقوف خود از تحرکات مافيائی ايشان در شهرری را  به زبان ايهام اعلام نمايد متقابلاً با تعبيه يکی از محارم خود در در مرکز تجمع و ستاد عملياتی حلقه حقانی اين جناح را از يک تريبون موثر محروم نگاه دارد. همچنانکه با اين انتصاب معنا دار در شهرری ضمن اعلام برائت دری نجف آبادی از پرونده قتل های زنجيره ای غير مستقيم انگشت اشاره خود را متوجه آن کسانی کند که خاستگاهشان(شهرری)  با نام فاميلشان(ری شهری) همسوئی دارد!

 


هدف محوری حقانی در جنگ قدرت

يک نکته برجسته در کليه تحرکات حلقه حقانی ـ تل آويو طی يک دهه گذشته و خصوصاً بعد از روی کار آمدن رئيس جمهور خاتمی اصرار ايشان در تحفظ چهره ای خشن، متصلب و ديکتاتور از شخص آيت الله خامنه ای است.

اين در حاليست که اين حلقه کمترين انتقادی را از جايگاه ولايت فقيه را برنتافته و به شديدترين شکل ممکن با منتقدين جايگاه ولايت فقيه و شان ولی فقيه برخورد کرده و می کنند. سه نمونه برجسته از چنين رويکردی نوع مواجهه ايشان با نامه های تند و انتقادی آقايان محسن سازگارا(دو نامه طی سال 1379 و 1381)  و قاسم شعله سعدی (نامه مورخ 16/آذر/81) و نامه سرگشاده دفتر تحکيم وحدت به هشتمين اجلاسيه مجلس خبرگان (16/شهريور/81) که در تمامی اين نامه نگاريها نگارش گران با تند ترين واژه ها شديدترين انتقادها را متوجه کيفيت رهبری آيت الله خامنه ای کرده اند اما در کمال تعجب مشاهده شد قوه قضائيه ايران که در انحصار مسلط حلقه حقانی است و پيش از اين کمترين انتقاد از جايگاه ولايت فقيه را با خشن ترين نوع برخوردها جواب داده و می دهد در اين سه مورد مشخص از اتخاذ سياست سکوت و انفعال استفاده کرد!

رمز اين سکوت و انفعال در آنست که اين حلقه در تحليل نهائی خيز و تلاش اصلی خود برای تصاحب قدرت را  برای کسب کرسی ولايت فقيه ذخيره کرده! از همين رو بالشخصه از انتقاداتی که متوجه شخص خامنه ای شده و در مجموع منجر به تضعيف شاکله فقهی و توانائی های مديريتی و رهبری مشاراليه گردد استقبال می نمايد و در بلند مدت اين روند را جاده صافکن تلاش خود برای خلع يد رهبری فعلی و جايگزينی گزينه مورد وثوق خود در مسند ولايت فقيه می دانند.

همچنانکه تا پيش از تصاحب اين کرسی توسط چهره های خودی شان، ترسيم و تحفظ شمائی خشن و نامتعارف از رهبری فعلی جمهوری اسلامی تامين کننده اهداف منطقه ای شاخه خارجی حلقه حقانی در پشت مرزهای تل آويو خواهد بود که می توانند با توسل به اين شما جمهوری اسلامی را به عنوان کانون متمرد و ناسازگار با نظام بين الملل معرفی کرده و برای خود حاشيه امنيتی مناسبی جهت تداوم بزه کاريهای سياسی خود از طريق تمرکز توجه و افکار بين المللی بر روی ايران تامين نمايند.

طبعاً اگر زيرکی هاشمی رفسنجانی و مرحوم حاج احمد خمينی در اجلاسيه مجلس خبرگان جهت انتخاب رهبر بعد از فوت آيت الله خمينی نبود که توانستند با لابی گری خود بنفع خامنه ای جبهه حقانی را محروم از اشغال اين کرسی توسط منتخب خود نمايند، اکنون حلقه حقانی که کمترين انتقاد از جايگاه ولايت فقيه را با خشن ترين شکل ممکن جواب داده و می دهد در مقابل با انتقادات صلاحيت شکنانه از رهبر فعلی ايران اينچنين بی تفاوت نمی ماند!

زيرکی که بعداً در جريان کشف باند سعيد امامی منتسب به حلقه حقانی در جريان قتلهای زنجيره ای خبر از زير آب کردن سر مرحوم حاج احمد خمينی به دليل همين خاصه خرجی به نفع آيت الله خامنه ای و اعتذار بعدی ايشان از آيت الله منتظری می داد!

اما ظاهراً هاشمی زيرک تر از مرحوم حاج احمد بود و بلافاصله بعد از تصدی مسئوليتش در کاخ رياست جمهوری با تفويض پست وزارت اطلاعات به علی فلاحيان و باز گذاشتن دست وی در جميع فعاليتهای وزارت برای خود حاشيه امنيتی خريد.

ريشه کم التفاتی حقانی چی ها به رهبر فعلی ايران نيز تا حدود زيادی بازگشت به اين موضوع دارد که ايشان مشاراليه را با توجه به مواضع زمان رياست جمهوريش که منبعث از اسلام نو انديش الهام گرفته از تفکرات دکتر شريعتی بود صاحب صلاحيت برای احراز جايگاه رهبری ندانسته خصوصاً آنکه وی در دوران رياست جمهوريش چندين بار و به صراحت به دفاع از ديدگاههای مرحوم شريعتی پرداخت و به همين سبب در آن دوران خطبه های نماز جمعه ای که توسط وی ادا می شد از پر استقبال ترين خطبه ها نزد جوانان دهه 1360 بود.

نوع برخورد اخير آيت الله خامنه ای با سخنرانی دکتر هاشم آقاجری که نيشتری مجدد به انديشه های تحجرگرايانه مخالفین دکتر شريعتی بود ، نزديکترين نمونه از ناخرسندی حلقه حقانی از مواضع رهبر فعلی ايران است.

اينکه پياده نظام حلقه حقانی با دامن زدن به شهرآشوبی در قبال سخنرانی دکتر آقاجری کار را تا جائی پيش بردند که آقاجری را با سلمان رشدی مقايسه کرده اما علی رغم آن آيت الله خامنه ای نفياً يا اثباتاً کمترين موضعی در قبال اين قائله اتخاذ نکرد مُبين حزم انديشی از افتادن در دامچاله ای بود که باند حقانی برای وی مهيا  کرده بود.

مقايسه آقاجری با سلمان رشدی توسط حلقه حقانی در واقع مقايسه زيرکانه آيت الله خمينی با آيت الله خامنه ای بود با اين تفاوت که در جريان قضيه سلمان رشدی اين آيت الله خمينی بود که پيش از همه با صدور فتوای ارتداد رشدی، طلايه دار ماجرای رشدی شد و ديگر علما و روحانيون و جناح های سياسی را بدنبال خود کشاند.

اما اينبار حلقه حقانی جلوتر از رهبری وقت می کوشيدند با مهيا کردن بستر و فشار سياسی بر جانشين آيت الله خمينی، ضمن وادار کردن ايشان به اتخاذ موضع مخالف عليه دکترآقاجری مجدداً  وزانت و مکانت جايگاه رهبری در جمهوری اسلامی ايران را بنفع منويات سياسی خود بکار گيرند!

 


آزادی منتظری، اسب تروای حقانی به اصلاح طلبان!

آيت الله حسينعلی منتظری به دليل برخورداری از صلاحيتهای فقهی منحصربفردش جهت تصدی مسئوليت رهبری جمهوری اسلامی از ابتدای انتصابش بسمت قائم مقام رهبری در زمان آيت الله خمينی و همچنين بواسطه مواضع آشکار و خصمانه اش با دولت اسرائيل که در اين راه يک فرزند خود را نيز بعد از سالها مجاهدت در خط اول مبارزه با صهيونيستها در جنوب لبنان از دست داده، همواره مورد عداوت حلقه حقانی ـ تل آويو بوده است.

اين کانون بعد از آنکه موفق شد در جريان سفر مک فارلين به ايران با تشبث به دسايس گوناگون منتظری را از  سمت قائم مقامی رهبری معزول کند ضمن آنکه آسوده خاطر از امکان به قدرت رسيدن مشاراليه در ساختار حکومتی ايران شد همواره مساعی خود را صرف در انزوا قرار دادن وی از حاشيه قدرت کرده است. حصر 5 ساله منتظری بعد از سخنرانی 13 رجب سال 1376 اوج توفيقات حلقه حقانی ـ تل آويو بمنظور ايزوله نگاه داشتن منتظری بود.

اما اينکه علی رغم تمايل شديد حلقه حقانی جهت در انزوا نگاه داشتن منتظری ناگهان و علی رغم نظر مساعد شورای عالی امنيت ملی کشور طی دو سال گذشته جهت برداشتن حصر منتظری، ايشان که همواره مخالف برداشتن حصر بودند، به طرفه العينی نظرشان تغيير کرده و از آزادی منتظری استقبال کردند، اين امر می تواند مؤيد آن باشد که پرده ای ديگر از توطئه های مستمر اين کانون فتنه در شرف وقوع است.

خصوصاًٌ آنکه روزنامه کيهان که همواره در صف نخست مخالفت با برداشتن حصر منتظری بود ناگهان موافق اين مسئله شد و علی الظاهر دست از مخالفت با اين امر برداشت و طی سه يادداشت در ستون اخبار ويژه خود (مورخه های 3 و 6 و 8 بهمن ماه جاری) که معمولاً مکانی جهت تحقير و متلک گوئی به مخالفان اين روزنامه است اما اين بار با ادبياتی قابل قبول و مودبانه خبر از برداشتن حصر منتظری داد و حتی از اين امر هم به زبان ايهام استقبال کرد،

اين امر می تواند  نشانی از سلام  لُرگونه ايشان نسبت به اين اقدام باشد!

خصوصاً آنکه «محمدرضا باهنر» چهره دست راستی معروف نيز در نخستين واکنش از جانب محافظه کاران نسبت به برداشته شدن حصر منتظری روز يكشنبه 19/11/81  در مسجد «چهار مردان» قم با بيانی معنا دار می گويد:

« اگر بچه هاي حزب الله به اين آزادی واكنش نشان ندهند شايد كسي به او كاری نداشته باشد»!

اين نکته از آنجهت هشداردهنده است که علی رغم تضييع حق منتظری در تداوم حصر ليکن در تحليل نهائی از يک جهت حصر برای تامين امنيت جانی منتظری مفيد بود. اما اکنون که حصر برداشته شده منتظری می تواند بمثابه طعمه ای قابل دسترس برای آن کسانی باشد که تا پيش از اين در جريان حمله به عبدالله نوری و تهاجم به کوی دانشگاه و ترور حجاريان بدنبال دادن يک شهيد به جبهه اصلاح طلب بودند تا از قبال تبعات ناشی از آن بهره برداری نظامی و امنيتی به نفع خود نمايند.

اين دقيقاً همان هشداری است که پيش از اين و چهار روز قبل از وقوع حادثه يازدهم سپتامبر در آمريکا، در مقاله «صدای پای توطئه» منتشره در سايت گويا پيش بينی آن شده بود.

با توجه به صراحت لهجه آيت الله منتظری و اصرار ايشان بر ايراد انتقادات تند و گزنده اش نسبت به عملکرد مسئولين نظام جمهوری اسلامی، هيچ استبعادی ندارد تا مجدداً يک سعيد عسگر ديگر با استناد به يک سخنرانی و يا اعلام موضع تند مشاراليه احساسات دينی اش جريحه دار شده و بمنظور دفاع از صيانت نظام! فرصتی را که در جريان ترور حجاريان و تهاجم به کوی دانشگاه و حمله به عبدالله نوری از حلقه حقانی ـ تل آويو مضايقه شد، مهيا نمايد  و به توصيه آيت الله يزدی اقدام به «کندن سر فتنه» کند!

اين از آنجهت حائز اهميت است که منتظری در مقام طعمه بمراتب مناسب تر از موارد قبلی خواهد بود. طبعاً هرگونه تعرض به ايشان که دارای پايگاه وسيع مردمی خصوصاً در اصفهان و نجف آباد است امکان بروز يک ناامنی و آشوب گسترده در کشور را بنحو احسن در اختيار پياده نظام مسلح حلقه حقانی ـ تل آويو   قرار خواهد داد.

ناامنی که می تواند کشور را با توجه به تحولات گسترده در منطقه و لشگر کشی عظيم نظامی آمريکا در خليج فارس بصورتی اجتناب ناپذير وارد گفتمان امنيت کرده و قهراً بساط اصلاح طلبی را به اتاق سکوت و بايگانی راکد پرتاب نمايد.

 


پيچک انحراف

سقيفه بنی ساعده در ترمينولوژی شيعه برخوردار از باری منفی است و شيعيان از اين نشست بمثابه اجلاسی توطئه گرانه جهت تضييع حق قانونی علی ابن ابی طالب برای جانشينی پيغمبر اسلام استنباط می کنند. هر چند امام نخست شيعيان 25 سال بعد از محروم ماندنش از کرسی امامت جامعه اسلامی موفق به جلوس بر اين مسند شد اما اين زمامداری نيز عمر کوتاهی داشت و بعد از 5 سال شيعيان بدنبال ترور علی ابن ابی طالب محروم از تداوم امامت جامعه مسلمين در خاندان پيغمبر اسلام شدند.

قيام حسين ابن علی در صحرای کربلا و شهادت تراژيک وی و حلقه ای کوچک از مدافعانش نخستين مبارزه جمعی شيعيان برای بازگرداندن کرسی امامت جامعه مسلمين به خاندان پيغمبر بود و بعد از اين حادثه بود که شيعه به نبردی طولانی برای اعاده حق غصب شده خود دست زد.

پيروزی انقلاب اسلامی ايران در سال 1357 را می توان فرجام نهائی نبرد جامعه شيعيان جهت استقرار حکومتی منطبق بر آموزه های فقهی و عقيدتی ايشان تلقی کرد که بعد از قريب به 1400 سال موفق به ايجاد حکومتی با انديکاتورهای مورد وثوق شيعيان در جهان اسلام شد.

آيت الله خمينی رهبر انقلاب اسلامی خواسته يا ناخواسته توفيق آنرا پيدا کرد که در سير آغاز و انجام و فرجام انقلاب اسلامی با بنيانگذاری جمهوری اسلامی منحصر بفرد شيعيان در ايران بمثابه پيغمبر اسلام حکومتی منطبق با آموزه های اسلامی انقلابی و سلطه ستيز را در جهان معاصر ايجاد نمايد.

ذکاوت سياسی در کنار وجوه و قابليت های بالای مديريتی آيت الله ،  اين تيزبينی و درايت را به وی می داد تا به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب ايران در سالهای پايانی عمر خود هوشمندانه امواج فتنه را پيرامون جمهوری تازه تاسيس خود حس کند و طی پيامی به مردم ايران ايشان را خطاب قرار دهد که:

«فرزندان انقلابی ام من در ميان شما باشم يا نباشم به همه شما وصيت می کنم نگذاريد انقلاب به دست نااهلان  و نامحرمان بيفتد»

همه وحشت آيت الله از آن بود تا بار ديگر با تکرار سقيفه بنی ساعده ای ديگر حکومت نوپای جامعه شيعيان به انحراف و اضمحلال کشيده شود.

هر چند در زمان حيات آيت الله خمينی مجلس خبرگان کوشيد به تأسی از سنت پيغمبر اسلام در غدير خم با انتصاب آيت الله منتظری به عنوان جانشين آيت الله خمينی ضريب آسيب پذيری حکومت نوپای شيعيان را کاهش دهد اما با جريان حذف اجتناب ناپذير! منتظری و نفوذ تدريجی و خاموش اصحاب فتنه در بدنه جمهوری اسلامی تازه تاسيس ايران همه وحشت قابل درکی که آيت الله خمينی از افتادن ارکان انقلابش به دست نااهلان و نامحرمان داشت ، لااقل در بخش های قابل اعتنائی از بدنه مديريتی جمهوری اسلامی ايران به وقوع پيوست!

تابستان سال 1377 عقبه حلقه حقانی در وزارت اطلاعات تحت پوشش حاميان دلسوز و انقلابی جمهوری اسلامی چند ماه پيش از آغاز پروژه قتلهای زنجيره ای اقدام به برگزاری نمايشگاهی در ساختمان مجلس شورای ملی در ميدان بهارستان تهران تحت عنوان «پيچک انحراف» کرد که طی آن با جمع آوری گزينشی بريده نشريات اصلاح طلب و چينش جهت دار آنها بر محوری توطئه آميز می کوشيد به بازديد کنندگان از آن نمايشگاه چنين القاء کند که مطبوعات اصلاح طلب و روزنامه نگاران مشغول به کار در آن جملگی جواسيس و ماموران خفيه سرويسهای اطلاعاتی اجنبی بوده که بمانند پيچکی بر بدنه جامعه مطبوعاتی کشور رخنه کرده و در خفا مشغول به انحراف کشاندن انقلاب اسلامی  از مسير تحقق آرمانهای اجتماعی و سياسی و فرهنگی مردم ايرانند.

هر چند در آن تاريخ هم استقبال چندانی از آن نمايشگاه نشد، اما بعد از رسوائی قتلهای زنجيره ای و افشای مشارکت داشتن عوامل منتسب به حلقه حقانی در اين قتلها  مشخص شد که خاستگاه متعفن پيچک اصلی انحراف همانجائی بود که روح الله خمينی پيش از اين هشدارش را داده بود:

«روحانيتی که تا قبل از پيروزی انقلاب قائل به جدائی دين از سياست بود و اعتصاب چراغانی نيمه شعبان را به نفع شاه می شکست اکنون انقلابی تر از انقلابيون شده اند!»

 

... ادامه دارد!

Hosted by www.Geocities.ws

1